وقتی چهار راهی در لندن به نام
منزل ِ فلان مسئول ِ سه لتی سابق خوانده می شود, آشکار می شود که این جماعت
مدیران سه لتی صاحب سرمایه ی فاسد نفتی شده اند, بزرگترین عوامل فروپاشی
خواهند بود.به دانشجوی نخبه ی مان می گوییم فراری و به فوتبالیست موفق مان
می گوییم وطن فروش, اما هیچ کسی را جگر آن نیست که به مسئول سه لتی فاسد از
گل نازک تر بگوید !
" نفحات نفت - رضا امیرخانی - نشر افق "فیس بوک
نان از سفره و کلمه از کتاب
چراغ از خانه و شکوفه از انار
آب از پیاله و پروانه از پسین
ترانه از کودک و تبسم از لبانمان گرفته اید
با رویاهامان چه می کنید ؟!
" سیدعلی صالحی "
ملکتاج موهای بلندش را به دست باد سپرده بود و به پیشوازم می آمد.وقتی به کنارم رسید،گفت :پدرت امروز منو برای تو خواستگاری کرد.
خندیدم و گفتم: همچین می گی که انگار غافلگیر شدی.اینکه از بچگی معلوم بود که تو زن من می شی.اگه کسی اینجا نبود،ماچت می کردم.
ملکتاج چشمهایش را بست و لب هایش را غنچه کرد و گفت: خیابون ما که همیشه
خلوته.پدرمم خونه نیست و می دونی که دهن کلفت و نوکرمونم، برعکس کلفت و
نوکر خونه ی شما،قرصه.چشمای منم که بسته ست و هیچ جا رو نمی بینم.اگه
بخوای،می تونی ماچم کنی.
گفتم : انگار خیال داری جلوی در و همسایه آبرومو ببری.انجا که پستوی خونه ی ما نیست.
ملکتاج بی آنکه چشمهایش را باز کند،با همان لبهای غنچه کرده گفت:به قول
کتابی که تازگیا خوندم،من هرگز به روح تو آسیب نمی رسونم،مگر اینکه...
با کنجکاوی به دور و برم نگاه کردم.بعد پرسیدم: مگر اینکه چی؟
شادی شیطنت آمیزی چهره ی ملکتاج را روشن کرد.گفت:مگر اینکه در موقعیت بدی
قرار بگیرم.مثل الان که نیم ساعته چشمامو بستم و لبامو غنچه کردم و منظرم.
"دکتر نون زنش را بیشتر از مصدق دوست دارد – شهرام رحیمیان "
مدرسه، خوابهای مرا قیچی کرده
بود . نماز مرا شکسته بود . مدرسه، عروسک مرا رنجانده بود . روز ورود، یادم
نخواهد رفت : مرا از میان بازیهایم ربودند و به کابوس مدرسه بردند . خودم
را تنها دیدم و غریب ... از آن پس و هربار دلهره بود که به جای من راهی
مدرسه میشد....
(سهراب سپهری - اتاق آبی - صفحه 33)
دختر: قرص هاتو خوردی؟
پدر: نه
دختر: اومدیم و من یه وقت رفتم، تو باید یادت بره؟
پدر: تو نباشی من برای چی باید قرص بخورم!؟
" آقا یوسف- علی رفیعی "
می دانم عاشق است . نه عاشق یک
نفر . عاشق عاشق شدن است.دوست دارد گرگی, سگی, گربه ای پیدا بشود دوستش
داشته باشد.مردها گرگ و سگ هم نیستند.به زندگی اش می آیند,زود می روند.
دوست دارد مردی پیدا بشود که با شنیدن خرابی های زندگی او و خانواده اش رم
نکند.از سواد کمش اخم نکند.خود خودش را دوست داشته باشد.خود خودش را
بخواهد.
" همه ی افق - فریبا وفی - نشر چشمه "فیس بوک
اگر دوست منی
کمکم کن تا از پیش ات بروم.
اگر یار منی
کمکم کن تا از تو شفا یابم
اکر میدانستم که عشق خطر دارد دل نمی دادم
اگر می دانستم که دریا عمیق است دل نمی زدم.
و اگر پایان را می دانستم آغاز نمی کردم
دلتنگ شده ام
به من بیاموز که ریشه ی عشقت را از ته بزنم
به من بیاموز که اشک
چطور جان می دهد در خانه چشم؟
به من بیاموز که قلب چگونه می میرد
و دلتنگی خود را می کشد.
اگر پیامبری از این جادو و از این کفر نجاتم بده
عشق تو کفر است...رستگارم کن
اگر توان داری از این دریا بیرونم بکش
که من شنا نمی دانم و موج آبی چشمانت به ژرفایم می کشاند
" بلقیس و عاشقانه های دیگر - نزار قربانی "
زندگی کردن با حسادت خیلی سخته. مثل این می مونه که جهنم کوچیکت رو هی با خودت این طرف و اون طرف ببری.
"دیدن دختر صد درصد دلخواه در یک صبح زیبای ماه آوریل - هاروکی موراکامی
حتی از آدمک برفی
شال و کلاهی برجا می ماند
و هویج کبودی بر چمن زرد
اما به یادگار از تو
نماند در این خانه هیچ
جز سرمای قلب یخزده ات...
" کبریت خیس - عباس صفاری "
همیشه شبه ِ عشق در کنار عشق
بوده است ، شبه ِ صداقت در کنار صداقت ؛ اما هرگز از رونق بازار ِ عشق و
صداقت چیزی کاسته نشده است . تو عاشق ِ صادق باش و بمان ، دنیا را به حال
خود بگذار ...
" یک عاشقانه آرام - نادر ابراهیمی -نشر روزبهان "
مکس: تو رو به این خاطر می بخشم که کامل نیستی. تو هم ناکاملی، مثل من.
تمام انسانها ناکامل هستن حتی اون گدایی که جلوی آپارتمان من خیابون رو
کثیف می کنه. وقتی جوون بودم، دوست داشتم هر کسِ دیگه ای باشم به جز خودم.
" مری و مکس - آدام الیوت "
به یکدیگر عشق بورزید اما از عشق بند مسازید.
بگذارید عشق دریایی مواج باشد در میان سواحل روح شما
با هم بخوانید و برقصید و شادمان باشید،اما بگذارید هر یک از شما تنها
باشد،همچون سیم های عود که تنها هستند،گرچه با یک نغمه به ارتعاش در می
آیند.
"جبران خلیل جبران –عاشقانه ها(گزیده آثار) "
مجانی زندگی می کنیم
هوا مجانی، ابر مجانی
تپه مجانی، چمن مجانی
باران، گِل و شل همه مجانی
بیرون ماشینها
در سینماها
ویترین مغازهها مجانی.
اما نان و پنیر نه.
آب و نمک مجانی،
آزادی به قیمت جان
بردگی اما مجانی
مجانی زندگی میکنیم.
مجانی.
«تو خواب عشق میبینی، من خواب استخوان»، گزینهی شعرهای اورهان ولی (شاعر اهل ترکیه) با ترجمهی احمد پوری