معرفی کتاب و ...

معرفی کتاب

معرفی کتاب و ...

معرفی کتاب


وقتی چهار راهی در لندن به نام منزل ِ فلان مسئول ِ سه لتی سابق خوانده می شود, آشکار می شود که این جماعت مدیران سه لتی صاحب سرمایه ی فاسد نفتی شده اند, بزرگترین عوامل فروپاشی خواهند بود.به دانشجوی نخبه ی مان می گوییم فراری و به فوتبالیست موفق مان می گوییم وطن فروش, اما هیچ کسی را جگر آن نیست که به مسئول سه لتی فاسد از گل نازک تر بگوید !

" نفحات نفت - رضا امیرخانی - نشر افق "
فیس بوک


من همیشه به تصمیم اول، احترام می گذارم.تصمیم اولی که به ذهن ت می زند، با همه ی جان گرفته می شود.تصمیم دوم، با عقل و تصمیم سوم با ترس...از تصمیم اول که رد شدی، باقی اش مزه ای ندارد...
بگذار وعظ کنم برای تکه ی تنم.من به این وعظ مثل کلام خود خدا اعتقاد دارم.فقط به یک چیز در عالم موعظه ات می کنم ، تصمیم اول را که گرفتی ، باید بلند شوی و بروی زیر یک خم اش را بگیری...تنها یا با دیگران توفیر نمی کند.باید بلند شوی و فن بزنی...بی چون و چرا...


" رضا امیرخانی ، قیدار ، نشر افق "
صفحه فیس بوک


قیدار دست به کمر، از دفتر بیرون می زند و تو گاراژ راه می رود.لنگ می زند و یاد ِ روزی می افتد که با آقا تختی رفتند افتتاح سالن امجدیه و مردم همه بلند شدند...برای چه مردم بلند شدند؟ قد و قامت ؟ یال و کوپال ؟ گل و گردن، سر و سینه، بر و بازو، مچ و پنجه؟! یا شاید هم برای نیم کیلو مفرغ و نقره و طلا...
نیم ساعت برایش کف می زدند و نیم ساعت کمر جهان پهلوان دو تا بود.مدال ها نبود که از تختی ، تختی ساخته بود، قوز تواضع بود که پشت ِ گردن داشت ، بس که جلو مردم خم کرده بود سرش را...کسی باید می دید، دید...برادر شاه دخت ، شاه پور ، عوض نیم ساعت تعظیم پهلوان که نه ، عوض یک عمر تعظیم پهلوان به مردم ، نیم ساعت ، کف زدن مردم را دید و...شد آن چه چه شد...و رفت آن که رفت...


" قیدار ، رضا امیرخانی ، نشر افق "
صفحه فیس بوک


توی تهران توی وتن, خیلی فاصله است میان دوست داشتن و...همین جوری نمی شود با کسی توی خیابان آشنا شد و بعد رفت خانه.این جا فاصله ی " آی لاو یو " و " مـیک لاو " خیلی کم است....خشی البته می گوید در ایران هم عشق و عشق بازی از یک ریشه اند.اما اینجا خیلی سخت است که فقط دَنسر بمانی...
می دانی آقای ارمیا ! این حرفا را شما البته نمی فهمی ! چشم و گوش بسته ای...سر کسی منتی ندارم.خیال می کردم کارم بادی آرت است.هنر بدن.هنر تن. و می خواستم هنر تن م را بفروشم , نه تن م را...تن فروشی نکرده ام , درست ! اما تازگی ها فهمیده ام که تن فروشی به ز خود فروشی است...به ز وتن فروشی است...این را تو نمی فهمی , اما میان دار خوب می فهمد...حتا خشی نامرد هم...آن ها کاری بدتر از تن فروشی کرده اند...به قول میان دار خود بی ناموسی ,به ترین بی ناموسی است !

" بیوتن - رضا امیرخانی - نشر علم "


هر زمانی که فهمیدی مه تاب را فقط به‌خاطر مه تاب دوست داری با او وصلت کن!
- یعنی چه که مه تاب را به‌خاطر مه تاب دوست بدارم؟
- یعنی در مه تاب هیچ نبینی جز مه تاب. اسمش را نبینی؛ رسمش را هم. همان چیزهایی را که آن ملعون می‌گفت، نبینی... مه تاب

بدون رسم که چیزی نیست. مه تاب موهایش باید آبشارِ قهوه‌ای باشد، بوی یاس بدهد... اینها درست! اما اگر مه تاب را این‌گونه دوست بداری، یک بار که تنگ در آغوشش بگیری، می‌فهمی که همه زن‌ها مه تاب هستند... یا این‌که حکما خواهی فهمید هیچ زنی مه‌تاب نیست.

از ازدواج با مه‌تاب همان قدر پشیمان خواهی شد که از ازدواج نکردنِ با او. - هر وقت مهتاب چیزی نبود و هیچ بود، با او وصلت کن! آن روز خودت هم چیزی نیستی. آینه اگر نقش داشته باشد، می‌شود نقاشی، کانه همان پرت و پلاهایی که همشیره ات می‌کشید و می‌کشد. آینه هر وقت هیچ نداشت، آن وقت نقشِ خورشید را درست و بی‌نقص بر می‌گرداند... آن روز خبرت می‌کنم تا با آینه وصلت کنی!


" من او - رضا امیرخانی "
صفحه فیس بوک

بوی یاس تمام شد. همان بوی یاسی که حیاط را برداشته بود و به آسمان برده بود. دیگر چیزی نبود که ما را نگه دارد. از بالای آسمان به زمین افتادیم. شاید به خاطرِ قانون جاذبه؛ البته قانون‌ جاذبه بود که ما را آن بالا نگه داشته بود. جاذبه‌ی نیوتنی و
خورشید که نه؛ جاذبه‌ی مه‌تاب و ماه را می‌گویم. روی زمین افتادیم و اشک‌های‌مان محکم روی زمین ریخت و شکست، دل‌مان. تنها بنایی که اگر بلرزد، محکم می‌شود دل است! دلِ آدمی‌زاد. باید مثل‌ انار چلاندش، تا شیره‌اش در بیاید حکماً شیره‌اش هم مطبوع است ...

" من او - رضا امیرخانی "


افق را اگر بجای تمدن اسلامی مدرن , گرفتی "انرژی هسته ای حق مسلم ماست " , شیوه ی زندگی مبهم می شود و مردمان گاوگیجه می گیرند.
افق " انرژی هسته ای"شیوه ی زندگی هیچ قشر از اقشار اجتماعی را به درستی روشن نمی کند. با افق :انرژی هسته ای" حتی شیوه

ی زندگی یک دانشجوی فیزیک هم که در سازمان انرژی اتمی استخدام نشده است , مجهول باقی خواهد ماند , چه رسد به شیوه ی زندگی باقی اقشار جامعه که الزاما دانشجو و دانشمند فیزیک نیستند...
افق " انرژی هسته ای" حس امنیت را می گیرد.مردم را مضطرب نگاه می دارد. این افق , به جلسات روزمره ی آژانس انرژی اتمی , بستگی وثیق دارد ! به پشت چشم نازک کردن دول غربی هم ایضا.به دنده ای که آقای رئیس جمهور آمریکا صبح روی آن از خواب بیدار شده است ایضا. به دندان قروچه ی وزیر جنگ رژیم اشغالگر قدس هم ایضا...چرا افق زندگی یک مردم را وصل کنیم به چیزی متغیر که هر روز مضطرب باشند؟ این اقل ضرر افق کوتاه مشت پرکن است که خود برای نابود کردن یک عمر از یک ملت کافی است !

" نفحات نفت - رضا امیرخانی "
صفحه فیس بوک


هر زنی رازی است. ازدواج، کشف راز نیست، معماری این راز است. برای بچه مسلمان هایی مثل ارمیا این معماری پیچیده تر است. یعنی راز پیچیده تر است. به دلیل چشم و گوش بسته شان. اصلا سر همین است که شیخ صنعان عاشق دختر ترسا می شود. وگرنه کار عشق که دخ

لی به دین ندارد! سهل و ساده می رفت و عاشق یک دختر متدین متشرع می شد –مثلا صبیه ی استادش شیخ کنعان!- با مهریه چهارده سکه ی بهار آزادی و یک حواله ی حج عمره... چه فرقی می کرد؟ اما شیخ صنعان نرفت سراغ صبیه ی شیخ کنعان. او با عشق ش به دختر ترسا، راز را پیچیده تر می کند و این یعنی معماری پیچیده تر. این جوری یک راز تبدیل به دو راز می شود. هم زن و هم ترسا.این یعنی یک معماری دو بعدی که قطعا زیباتر است از معماری یک بعدی.اگر نمی دانستید بدانید که شیرین هم اهل ارمن بوده است.یعنی فرهاد ,عاشق دو راز شده بود.عاشق که نه, گرفتار.

" بیوتن - رضا امیرخانی"
صفحه فیسبوک