آذرباد درباره ی موضوعات بسیار
ساده سخن گفت.درباره ی اینکه یک پرنده باید پرواز را بیاموزد، و آزادی در
نهاد اوست و باید محدودیت ها را پشت سر بکذارد.
صدایی از میان جمع برخاست: " پشت سر گذاشته شود؟حتی اگر قانون جامعه باشد؟"
آذرباد گفت : " تنها
یک روز رزمیار نزد آذرباد آمد و گفت: " شاگردها همه می گویند که تو اگر
موجود شگفت انگیزی نباشی پس هزار سال از زمانه ی ما پیشرفته تری! "
آذرباد آهی کشید.افسوس،آنها هنوز او را خوب درک نکرده بودند.با خود می اندیشید:
" وقتی کسی هدفی غیر از آنکه همه دارند دنبال کند،یا می گویند خداست و یا شیطان "
"پرنده ای به نام آذرباد / ریچارد باخ / سودابه پرتوی"
ساده ترین پرسش ها, ژرف ترین آن ها هستند.
کجا به دنیا آمدید؟
خانه تان کجاست؟
به کجا می روید؟
چه می کنید؟
هرازچنگاهی درباره این ها بیندیشید و ببینید که پاسخ هایتان تغییر می کند.
**
صرف نظر از اینکه چقدر شایسته و لایق هستید , تا زمانی که نتوانید زندگی
ای بهتر را در خیال خود بپرورانید و به خودتان اجازه ی داشتن آن را ندهید,
به آن دست نخواهید یافت.
برناک این دنیا بهشت نیست، مگر نه ؟
برناک لبخندی زده گفت:
تو هنوز مشغول آموختن هستی،آذرباد.
از اینجا به بعد چه می شود؟ما کجا خواهیم رفت؟ آیا بهشتی وجود ندارد؟
نه آذرباد،چنین جایی نیست.بهشت زمان و مکان نیست.بهشت به سرحد کمال رسیدن است.برناک ل
بله من سرعت را دوست دارم.
" تو وقتی به حد کمال سرعت برسی به بهشت نزدیک خواهی شد و این سرعت هزار
کیلومتر در ساعت یا یک میلیون کیلومتر و یا سرعت مافوق نور نیست.زیرا تعیین
حد با محدودیت یکی است و در مرحله ی کمال محدودیت وجود ندارد.سرعت کامل
یعنی رسیدن به آنجا که می خواهی ! "
پرنده ای به نام آذرباد / ریچارد باخ / سودابه پرتوی
صفحه فیس بوک