معرفی کتاب و ...

معرفی کتاب

معرفی کتاب و ...

معرفی کتاب


عزیز دلم سیمین جان، باز در مطالب امروزم به تو پریده ام. معذرت می خواهم. آدم هزاری هم که با خودش قرار می گذارد، گاهی که حالش خوب نیست قول و قرارها یادش می رود. غرضم آن قرار «فرمانبرداری از تو» است که می دانی. و خوبی اش این است که همیشه این امید را دارم که تو مرا ببخشی. دختر جان، من خیلی از مسائل را هنوز برای تو مطرح نکرده ام، مسائلی را درباره خودم و درباره تو می ترسم برایت مطرح کنم و همیشه از طرف تو منتظر فتح بابی هستم تا حرفم را بزنم و وقتی می بینم تو این طور کوتاه و سرسری می نویسی، ازین که امکانی برای حرف زدن به من نمی دهی، عصبانی می شوم. تو می دانی یا شاید هم نمی دانی که من هنوز خیلی از سنگ ها را با خودم هم وا نکنده ام چه رسد با تو. آدمی این طور است، منتها مردم معمولاً از شناختن خودشان فرار می کنند یا به فکر این نمی افتند که «خود»ی هم دارند. ولی عزیز دلم، من می خواهم این سنگ ها را با خودم وابکنم تا در نتیجه بتوانم با تو هم وا بکنم.


"نامه های سیمین دانشور و جلال آل احمد ، انتشارات نیلوفر، مسعود جعفری."

وقتی تنها دلخوشی آدم، تنها همزبان آدم، تنها دوست آدم، تنها زن محبوب آدم، تنها عمر آدم، و اصلا همه وجود آدم را ببرند آن طرف دنیا، دیگر نمی‌شود تحمل کرد. آخ که تصدقت می‌روم. مبادا از نوشتن این مطالب ناراحت شوی، چون من خودم پس از این گریه، و ح
الا آسوده‌تر شده‌ام. راحت‌تر شده‌ام، و چه کمک بزرگی است این گریه، و مرد‌ها چه سنگدل می‌شوند وقتی گریه‌شان بند می‌آید. ‌ای خدایی که سیمین من تو را قبول دارد، من کم کم از همین لحاظ و تنها به خاطر او هم شده می‌خواهم به تو عقیده پیدا کنم...

از نامه‌های جلال به سیمین، یکشنبه ۴ آبان 1331
" جلال و سیمین درحال درختکاری"