ما یک دانه کتاب هم در خانه
نداشتیم. وقتی به اصفهان آمدیم، یک حافظ داشتیم که مال همسایه ما بود و
مانده بود و من تا سالهای سال این حافظ را داشتم. وقتی به اصفهان آمدیم،
پدرم پولی به عنوان بازنشستگی گرفته بود که خیلی کم بود چون پدرم مرتب کارش
را ول می کرد و می رفت و ده، پانزده سال سابقه کار مداوم داشت.
وقتی که در اصفهان بودیم. ناهار ظهر را مجبور بودیم در دبیرستان بخوریم و
با پولی که مادرم برای ناهار می داد، من جزوه ای را که آن وقت ها در می آمد
و مال بینوایان بود می خریدم و به جای ناهار ظهر آن را می خواندم.
" خاطره منتشرنشده هوشنگ گلشیری - چاپ شده در مجله تجربه "