پدرم اهل سیاست بود و بحث های
داغی می کرد که سروته نداشت و دست آخر معلوم نمی شد طرفدار کیست،وقتی با
حزب اللهی ها بود،عمیقا مذهبی میشد و جوری از همه چیز دفاع می کرد که شاخ
در می آوردی از این همه الفتش با حزب اللهی ها و وقتی تو تاکسی می نشست و
راننده فحش و ناسزا می گفت به روزگار،چنان از گذشته یاد می کرد که فکر می
کردم کاخ های پدرم را غارت کرده اند و انگار ما از نواده های قاجار بوده
ایم.
اما همه چیز پدر من فوتبال بود و هیچ چیز دیگری جز فوتبال برایش اهمیت نداشت.فوتبال برایش حیثیت و شرف بود.آبرو بود.
اگرچه تحت تاثیر بچه های بسیج مسجدمان به محمود احمدی نژاد رای داد،اما
هیچ گاه کارش را تایید نکرد،مگر زمانی که رئیس جمهور پشت توپ ایستاد و با
یک پغل پای نمایشی از روی نقطه ی پنالتی به ابراهیم میرزاپور گل زد.آن وقت
بود که فهمید اگر تمام مردم ایران هم در رای خود اشتباه کرده باشند،او
نکرده و به کسی رای داده که پای چپ و راستش را می شناسد.نمی دانم اگر هاشمی
رفسنجانی می رفت استادیوم و دوتا پنالتی میزد،در رای او تاثیری داشت یا نه
؟!
" جیرجیرک - احمد غلامی - نشر چشمه "فیس بوک
با این فکرهای هر جایی
وقتی
سر از هرکجا درمی آورند
برای خیانت
نیازی نیست
به دخالت تن
" تا پوست ام سپری شود- ستاره انصاری "
بچه که بودم خیال می کردم ھمه چیز مال من است، دنیا را آفریده اند که من سرم گرم باشد، آسمان، زمین، پدر، مادر، درخت ھا،
اسب ھا، کاسه ھا و حتا آن گنجشک ھا برای سرگرمی من به وجود آمده اند. بعدھا یکی یکی ھمه چیز را ازم گرفتند. مایعی در رگ
ھام جاری بود که می گفت این مال شما نیست، راحت باشید. پسری که عاشق کبوتر ھا و خرگوش ھا بود، خودش را به درختی دار
زد. چرا؟ مادر گفت بماند برای بعد. کاش تولد من ھم می ماند برای بعد، به کجای دنیا بر می خورد؟
"سال بلوا - عباس معروفی "فیس بوک
کودک که بودم
وقتی زمین میخورم
مادرم من را میبوسید
تمامِ دردهایم از یادم میرفت.
چند روزِ پیش زمین خوردم
دردم نیامد اما
این بار
تمامِ بوسههای مادرم
یادم آمد!
" نهنگ ها بی گذرنامه عبور می کنند - بهرنگ قاسمی"فیس بوک
چقدر دوستش داشتم، چقدر مثل هم بودیم، اما گذشت، این همه سال اصلا به نظر نمی آید که او حتی لحظه ای به فکر من بوده. عاشق کارش است.
ای کاش من هم عاشق چیزی بودم، عاشق چیزی که فقط و فقط مال خودم باشد،
عاشق یک کار، یک عشق مطمئن، عشق به چیزی که به عواطفت جواب بدهد، نگران آن
نباشی که پست بزند، یا کمتر دوستت داشته باشد، یا ته بکشد.
" چهل سالگی - ناهید طباطبایی - چشمه "
فیس بوک
مادرم چه قدر زیبا بود.هنوز هم زیباست.
برای زیبا بودن زیادی غمگین است.آدمی به این غمگینی نمی تواند زیبا باشد.
مدتی سکوت می کنی و در بحر آن چه گفته ای فرو می روی...
" پل استر - ناپیدا - نشر افق "صفحه فیس بوک
او برای من شمال بود، جنوب بود،
شرق و غرب من بود. هفته کاری و فراغت آخر هفته من؛ ظهر و نیمهشب، حرف و
آهنگ من بود. فکر میکردم عشق تا ابد بپاید، اما اشتباه میکردم.
" دبلیو. اچ . اودن "
مـن دلم گـرفته
هـر چـه می روم نمی رسم
رد پـای دوست
کـوچه بـاغ عشـق
سایبان زندگی کجاسـت؟
" محمدرضا عبدالملکیان "
ازدواج اگر دوام بیاورد پوست زن
شروع می کند به کلفت شدن. ظاهرا حساس و لطیف است ولی کلفت شده است. این زن
نه غش می کند نه بی هوش می شود. نه شب و روز غصه می خورد. نه زمین را چنگ
می زند. نه شب ها گرسنه می خوابد و نه می خواهد خون دخترهای قلمی را بریزد.
" پرنده ی من- فریبا وفی "صفحه فیس بوک
هیـچ اتـفاقـی
قـرار نیست بیافتد
اما آدمیست دیگر
همیشه
منتظر میماند.
«اورهان ولی- شاعر ترک(1914-1950 )»صفحه فیس بوک
به مناسبت زادروز ,چریک عاشق, حمید مصدق (9 بهمن1318 )
آسمان ها آبی ,
- پر مرغان صداقت آبی ست-
دیده در آینه ی صبح تو را می بیند.
از گریبان تو صبح صادق.
می گشاید پر و بال .
تو گل سرخ منی
تو گل یاسمنی
تو چنان شبنم پاک سحری ؟
- نه ,از آن پاک تری.
تو بهاری ؟
- نه , بهاران از توست.
از تو می گیرد وام ,
هر بهار اینهمه زیبایی را.
هوس باغ و بهارانم نیست
ای بهین باغ و بهارانم تو !
رویاها چنان فررارند
که خاطره خیلی آسان
ردشان را گم میکند
بیداری از فراموشی نمیترسد
سردوگرم چشیده است
بر شانه ما مینشیند
قلب ما را سنگین میکند
و برایمان دام میچیند
بیداری راه گریز ندارد
زیرا درگریز هم با ماست
و هیچ ایستگاهی نیست
در مسیر طولانی سفرمان
که در آنجا بایستد و منتظر بماند
"ویسلاوا شیمبورسکا - ترجمه خلیل پاکنیا "
زمانِ عشق زمانِ کوتاهیست.
طلوع و غروبِ خورشید فقط زیبا نیستند، بلکه تو را در نورِ امنی میبرند،
ولی ظلّ آفتاب توانِ تو را میگیرد و عشق ظلّ آفتاب است. وقتی طلوعِ آفتاب
را ستایش میکنی باید یادِ ظلّ آفتاب هم باشی. عشق ثابت نیست؛ در یک وضعیت نمیماند. مدام در حالِ تغییر است. واقعیت این است که عشق را نمیشود مدیریت کرد...
عشق نوعی ناکامیِ جبری همراهِ خودش دارد. اگر اینرا پذیرفتی، بهعنوانِ
یک نشئه و خلسهی بسیار لذّتبخش میتوانی از آن لذّت ببری. همهی هنرت
باید این باشد که بتوانی زمانِ این نشئگی را طولانیتر کنی. همین.
" عباس کیارستمی - ماهنامه تجربه شماره 14 "صفحه فیس بوک