ما یک دانه کتاب هم در خانه
نداشتیم. وقتی به اصفهان آمدیم، یک حافظ داشتیم که مال همسایه ما بود و
مانده بود و من تا سالهای سال این حافظ را داشتم. وقتی به اصفهان آمدیم،
پدرم پولی به عنوان بازنشستگی گرفته بود که خیلی کم بود چون پدرم مرتب کارش
را ول می کرد و می رفت و ده، پانزده سال سابقه کار مداوم داشت.
وقتی که در اصفهان بودیم. ناهار ظهر را مجبور بودیم در دبیرستان بخوریم و
با پولی که مادرم برای ناهار می داد، من جزوه ای را که آن وقت ها در می آمد
و مال بینوایان بود می خریدم و به جای ناهار ظهر آن را می خواندم.
" خاطره منتشرنشده هوشنگ گلشیری - چاپ شده در مجله تجربه "
زن همسایه، از سر دلسوزی، تا سر کوچه
پیرزن، به رسم دین، تا دم در
اما مردی که دستم را گرفته است
تا گور همراهم خواهد آمد
در کنار کپه خاک نرم و سیاه سرزمینم خواهد ایستاد
تنها در این جهان
بلند و بلند تر فریاد خواهد زد
اما صدای من، مثل همیشه، به او نخواهد رسید
" آنا آخماتووا - ترجمه از احمد پوری "صفحه فیس بوک
می گوید این دنیا مادی است.نوع
بشر مادی است،از نعمت داشتن جسم برخوردار است و چون جسم متحمل درد ، بیماری
و مرگ می شود ، بنابراین زندگی بشر از ابتدا تا کنون ذره ای دگرگون نشده
است.
با اینکه بشر دنیا ی خودش را تغییر داده اما خودش تغییری نکرده است.حقایق
زندگی پایدارند.زندگی می کنی و بعد می میری.از بطن یک زن به دنیا می آیی و
اگر بخواهی زنده بمانی او باید به تو غذا بدهد و مراقب باشد تا زنده بمانی
و تمام اتفاق هایی که از لحظه تولد تا لحظه ی مرگ برایت می افتد ، هر
احساسی که در تو بروز می کند، هر جلوه ی خشم ، هر موج خروشان شهوت ، هر قدر
اشک، هر قدر خنده ، تمام چیزهایی را که در جریان زندگی ات حس میکنی ، آدمی
که پیش از تو به دنیا آمده هم احساس کرده بود، چه غارنشین باشی ، چه فضا
نورد ، چه در صحرای گوبی زندگی کنی چه در مدار قطب شمال.
" سانست پارک – پل استر- ترجمه مهسا ملک مرزبان "صفحه فیس بوک
هنوز همهمه ی سروها که « ای جلاد !
مزن ! مکش ! چه کنی؟ های ؟! ای پلید شریر !
چگونه تیغ زنی بر برهنه در حمام ؟
چگونه تیر گشایی به شیر در زنجیر !؟»
هنوز آب به سرخی زند در رگ جوی
هنوز,هنوز, هنوز
به قطره قطره ی گلگونه , رنگ می گیرد ,
از آنچه گرم چکید از رگ امیر کبیر !
نه خون, که عشق به آزادگی, شرف, انسان,
نه خون, که داروی غم های مردم ایران !
فریدون مشیری - ایران و با پنج سخن سرا "
به مناسبت سالروز شهادت امیرکبیر (20 دی)صفحه فیس بوک
مرگ از روبرو نمی آید.
مرگ پا به پا می آید.مرگ با تو میزاید.
همزاد تو ! از تو میزاید.از تو می روید .
مرگ تویی ، همان دم که زندگی تویی .
کلیدر (جلد 3 ) - محمود دولت آبادیصفحه فیس بوک
قیدار دست به کمر، از دفتر
بیرون می زند و تو گاراژ راه می رود.لنگ می زند و یاد ِ روزی می افتد که با
آقا تختی رفتند افتتاح سالن امجدیه و مردم همه بلند شدند...برای چه مردم
بلند شدند؟ قد و قامت ؟ یال و کوپال ؟ گل و گردن، سر و سینه، بر و بازو، مچ و پنجه؟! یا شاید هم برای نیم کیلو مفرغ و نقره و طلا...
نیم ساعت برایش کف می زدند و نیم ساعت کمر جهان پهلوان دو تا بود.مدال ها
نبود که از تختی ، تختی ساخته بود، قوز تواضع بود که پشت ِ گردن داشت ، بس
که جلو مردم خم کرده بود سرش را...کسی باید می دید، دید...برادر شاه دخت ،
شاه پور ، عوض نیم ساعت تعظیم پهلوان که نه ، عوض یک عمر تعظیم پهلوان به
مردم ، نیم ساعت ، کف زدن مردم را دید و...شد آن چه چه شد...و رفت آن که
رفت...
" قیدار ، رضا امیرخانی ، نشر افق "صفحه فیس بوک
کمر هفته شکست
می توانم بروم پس فردا
نفسی تازه کنم
می توانم راحت
با تکان دادن دستم همه جا پر بزنم
می توانم بروم
و به فرمان دلم
سر دیوار تو دستی بزنم برگردم
ای دل ِ خسته ، به پیش !
برویم
تا دیاری که در آن " ایست ، خبر دار " ی نیست
برویم
تا که چشمانم را
در خیابان بچرانم یک شب
مادرم
چای را دم کرده ست
و سماور سخن از آمدنم می گوید
" عمران صلاحی "
صفحه فیس بوک