در همه ی مدتی که من شوهر ِ زنم
بودم،یک بار هم دست به او نزدم.چون که او دخترعمه ی سابقم بود و من هیچ
وقت از نزدیک و مثل یک دختر معمولی دوستش ندشتم.همیشه از دور و مثل این که
الهه ای باشد دوستش داشتم و دلم می خواست زنم باشد،نه این که با او کاری
کنم.اما همه ی دخترهای محله ی خودمان و همه ی دخترهای محله های دیگر و همه
ی دخترهایی که دیده و ندیده بودم برای من جور ِ دیگری بودند و من بدجوری
توی فکر همه ی دخترهای محله ی خودمان و همه ی دخترهای تهران و همه ی
دخترهای دیده و ندیده ی دنیا بودم و دل ِ من بدجوری همه ی آنها را می خواست
و همیشه توی این فکر بودم که اگر با یکی از همه ی این دخترها ازدواج می
کردم،شاید خیلی بیشتر از این باهم زندگی می کردیم و شاید اگر ده تا بچه
درست می کردیم،هیچ کدام شبیه پدرم از آب در نمی آمد.اما من مطمئن بودم بچه ی
من و دختر عمه ی سابقم عین ِ پدرم از آب در می آمد.
" گاو خونی – جعفر مدرس صادقی- نشر مرکز "
سینا
سهشنبه 22 اسفندماه سال 1391 ساعت 05:59 ب.ظ