آذرباد درباره ی موضوعات بسیار
ساده سخن گفت.درباره ی اینکه یک پرنده باید پرواز را بیاموزد، و آزادی در
نهاد اوست و باید محدودیت ها را پشت سر بکذارد.
صدایی از میان جمع برخاست: " پشت سر گذاشته شود؟حتی اگر قانون جامعه باشد؟"
آذرباد گفت : " تنها
یک روز رزمیار نزد آذرباد آمد و گفت: " شاگردها همه می گویند که تو اگر
موجود شگفت انگیزی نباشی پس هزار سال از زمانه ی ما پیشرفته تری! "
آذرباد آهی کشید.افسوس،آنها هنوز او را خوب درک نکرده بودند.با خود می اندیشید:
" وقتی کسی هدفی غیر از آنکه همه دارند دنبال کند،یا می گویند خداست و یا شیطان "
"پرنده ای به نام آذرباد / ریچارد باخ / سودابه پرتوی"