حکمت: ... این تنها شرکتی است که همه ما در آن سهم مساوی داریم. نه زبان خوش، نه حق و حساب!
هر امید سودی در این شرکت مثل سفتهایست بی محل. در معامله مرگ، ما همیشه زیانکاریم.
" مسافران - بهرام بیضایی "
- محمد ! می شود که همین باشی
،همین قدر آگاه و مسلط و فهیم ، اما این قدر تلخ نباشی ؟ می شود که به راه
خود بروی و در این راه ، سنگ به سوی آنها که به راه تو نمی آیند ،نپرانی،و
قلب های شان را به درد نیاوری؟می دانی پسرم ؟ می شود حرفی خلاف آنچه ه
- کلامی ست بزرگ ، مادر ! کلامی ست بزرگ. ای کاش همین سخن کوتاه تو را بتوانم تمام عمر حلقه ی گوش روح خویش کنم ؛ ای کاش !
- انسان برای توانستن خلق شده است محمد ، نه نتوانستن .اگر خواست خدا بر ناتوانی انسان بود ، از اصل ، انسانی خلق نمی کرد...
" مردی در تبعید ابدی(داستانی بر اساس زندگانی ملاصدرا) - نادر ابراهیمی "
صفحه فیس بوک
شما چرا اینقدر کمحرفاید؟
- من کمحرف نیستم. برعکس خیلی هم پرحرفم. پیوسته حرف میزنم، با خودم،
در درون خودم. اما اینها نمیگذارند حرفم را بزنم. اینها راستی
پرحرفاند.هر جملهای را سه بار تکرار میکنند و هر چیزی که میخواهند
بگویند، با
" یادداشتهای شهر شلوغ - فریدون تنکابنی "
شهلا وقتی سیر می شود رژیم می گیرد. فقط مغز فندق و بادام پسته می خورد.
مامان می گوید" حیف نیست آدم این همه درآمد داشته باشد و با دوتا فندق سر کند".
مهین وقتی سیر می شود زن مردی که نمی شناسد می شود و به آن سر دنیا می رود.
من باید مفلوک تر از همه باشم که وقتی سیر می شوم سرم را روی شکم کسی که
بیش از همه ازش سیرم، بگذارم و به صدای آب کشی توی روده هایش گوش کنم و
تازه، شرمنده ی آن همه سیری باشم.
" پرنده ی من- فریبا وفی "
لئون: (ژان رنو):ماتیلدا، از وقتی تو رو دیدم همه چی تغییر کرده، به
زمان احتیاج دارم واسه تنها بودن، تو هم به زمان احتیاج داری تا یکم بزرگ شی.
ماتیلدا(ناتالی پورتمن): من به اندازه کافی بزرگ شدم از این به بعد فقط سنم زیاد میشه!
لئون: برای من
" Léon: The Professional 1994 - Luc Besson "
چرا این آینهها ما را آنقدر پیر نشان میدهد
شاید ما به راستی پیر شدهایم
کسی جواب ما را نخواهد داد
هرکس لب بگشاید
زود
خیلی زود سنگ میشود و سپس در
«احمدرضا احمدی- ساعت ۱۰ صبح بود- نشر چشمه»
ماهی سیاه کوچولو گفت:” نه مادر
، من دیگر از این گردش ها خسته شده ام ، می خواهم راه بیفتم و بروم ببینم
جاهای دیگر چه خبرهایی هست. ممکن است فکر کنی که یک کسی این حرفها را به
ماهی کوچولو یاد داده ، اما بدان که من خودم خیلی وقت است در این فکرم.
" ماهی سیاه کوچولو - صمد بهرنگی "
چقدر این دوستداشتنهای بیدلیل
خوب است
مثل همین باران بیسوال
که هی میبارد ....
که هی اتفاقا آرام و
شمرده
میبارد...
" سیدعلی صالحی "
دنیا مثل ماشینی هست که ما همه قطعاتشیم. اگر یکی از ما نباشه
این ماشین دیگه کار نمی کنه.
پس قطعا دلیلی هست که من بوجود آمدم.
Hugo - مارتین اسکورسیزی
در اتاق استراحت یا در راهرو
دانشجویان پسر و دختر روپوش سفید بر تن دور یکی از پزشکان دون پایه حلقه
زده بودند و بین آنها دختری بود که موهای طلایی اش از زیر کلاهش می
گریخت؛تنها و تنها دختری که درآن سن وسال برای ما وجود دارد،تنها و تنها
دختر خی
تابستان در بادن بادن - لئونید تسیپکین - بابک مظلومی
آن قدر زیاد خوابت را دیدهام
آن قدر زیاد با
سایهات راه رفته ام، حرف زدهام
آن قدر سایهات را دوست داشتهام
که
دیگر چیزی از خودت برایم باقی نمانده...
آذرباد درباره ی موضوعات بسیار
ساده سخن گفت.درباره ی اینکه یک پرنده باید پرواز را بیاموزد، و آزادی در
نهاد اوست و باید محدودیت ها را پشت سر بکذارد.
صدایی از میان جمع برخاست: " پشت سر گذاشته شود؟حتی اگر قانون جامعه باشد؟"
آذرباد گفت : " تنها
یک روز رزمیار نزد آذرباد آمد و گفت: " شاگردها همه می گویند که تو اگر
موجود شگفت انگیزی نباشی پس هزار سال از زمانه ی ما پیشرفته تری! "
آذرباد آهی کشید.افسوس،آنها هنوز او را خوب درک نکرده بودند.با خود می اندیشید:
" وقتی کسی هدفی غیر از آنکه همه دارند دنبال کند،یا می گویند خداست و یا شیطان "
"پرنده ای به نام آذرباد / ریچارد باخ / سودابه پرتوی"
این جمله را همیشه سرلوحه همه ی بوقها و شعارها و سخنرانی هایتان قرار دهید که : " وقت کم است و ما تا می توانیم باید خدمت کنیم."
و خودتان هر لحظه به خاطرداشته باشید که : " فقط دو سال فرصت داریم تا بارمان را برای همه ی عمر ببندیم."
دموکراسی یا دموقراضه(اصول حکومت داری) - سیدمهدی شجاعی
کلمات همیشه این قدرت را ندارند
که آدمهای خیلی خوشحال یا خیلی غمناک را ارضا کنند، زیرا آخرین بیان
خوشحالی زیاد و غم زیاد سکوت است.
" دشمنان - آنتوان چخوف - سیمین دانشور "
گاهی می خندم
گاهی گریه می کنم
گریه اما بیشتر اتفاق می افتد
به هر حال آدم
یکی از لباس هایش را بیشتر دوست دارد...!
* * * *
چطور میشود قلبی را پنهان کرد
که اینهمه عاشق است
خبر مرگت را که آوردند
تو نبودی
هر بادی که میگذشت
پردهی دلم را تکان میداد
تو مردهای
و من هنوز
نگران چین پیشانیات هستم.
"غلامرضا بروسان "
14 آذر سال 90 بود که غلامرضا بروسان و همسرش الهام اسلامی به همراه دختر
کوچکشان لیلا در سانحه رانندگی کشته شدند.حالا امروز 14 آذر است.
یاد و خاطره این دو شاعر جوان کشور را گرامی می داریم.
چه سرگردان است این عشق
که باید نشانیاش را
از کوچههای بنبست گرفت
چه حدیثی است عشق
که نمیپوسد و افسرده نیست
حتی آن هنگام
شود.
" احمدرضا احمدی "
تاریک ترین زمان شب درست قبل از سپیده دم است.
و من به شما قول می دهم که سپیده دم فراخواهد رسید.
شوالیه تاریکی – کریستوفر نولان
این گوشی لعنتی کجاست؟خدا کند
زیر تخت باشد.خدا را شکر...برای یک بار هم که شده همان جایی است که فکر می
کردم.از توی پاکت نامه قلب های ریز بیرون می ریزد.کلیک می کنم،اشکان است
کلیک می کنم؛ " دیگه نمی تونم تحمل کنم خداحافظ. " نه ! اشکان،امروز نه
" نگران نباش- مهسا محب علی "