معرفی کتاب و ...

معرفی کتاب

معرفی کتاب و ...

معرفی کتاب


مادرم چه قدر زیبا بود.هنوز هم زیباست.
برای زیبا بودن زیادی غمگین است.آدمی به این غمگینی نمی تواند زیبا باشد.
مدتی سکوت می کنی و در بحر آن چه گفته ای فرو می روی...


" پل استر - ناپیدا - نشر افق "
صفحه فیس بوک


او برای من شمال بود، جنوب بود، شرق و غرب من بود. هفته‌ کاری و فراغت آخر هفته من؛ ظهر و نیمه‌شب، حرف و آهنگ من بود. فکر می‌کردم عشق تا ابد بپاید، اما اشتباه می‌کردم.


" دبلیو. اچ . اودن "


مـن دلم گـرفته
هـر چـه می روم نمی رسم
رد پـای دوست
کـوچه بـاغ عشـق
سایبان زندگی کجاسـت؟


" محمدرضا عبدالملکیان "


ازدواج اگر دوام بیاورد پوست زن شروع می کند به کلفت شدن. ظاهرا حساس و لطیف است ولی کلفت شده است. این زن نه غش می کند نه بی هوش می شود. نه شب و روز غصه می خورد. نه زمین را چنگ می زند. نه شب ها گرسنه می خوابد و نه می خواهد خون دخترهای قلمی را بریزد.


" پرنده ی من- فریبا وفی "
صفحه فیس بوک

روح ما از هرچه تشکیل شده باشد , مال من و او از یک جنس است .


" بلندی های بادگیر - امیلی برونته "
صفحه فیس بوک


هیـچ اتـفاقـی
قـرار نیست بیافتد
اما آدمی‌ست دیگر
همیشه
منتظر می‌ماند.


«اورهان ولی- شاعر ترک(1914-1950 )»
صفحه فیس بوک


به مناسبت زادروز ,چریک عاشق, حمید مصدق (9 بهمن1318 )

آسمان ها آبی ,
- پر مرغان صداقت آبی ست-
دیده در آینه ی صبح تو را می بیند.
از گریبان تو صبح صادق.
می گشاید پر و بال .
تو گل سرخ منی
تو گل یاسمنی
تو چنان شبنم پاک سحری ؟
- نه ,از آن پاک تری.
تو بهاری ؟
- نه , بهاران از توست.
از تو می گیرد وام ,
هر بهار اینهمه زیبایی را.
هوس باغ و بهارانم نیست
ای بهین باغ و بهارانم تو !


رویا‌ها چنان فررارند
که خاطره خیلی آسان
رد‌شان را گم می‌کند

بیداری از فراموشی نمی‌ترسد
سردوگرم چشیده است
بر شانه ما می‌نشیند
قلب ما را سنگین می‌کند
و برایمان دام می‌چیند

بیداری راه گریز ندارد
زیرا درگریز هم با ماست
و هیچ ایستگاهی نیست
در مسیر طولانی سفرمان
که در آنجا بایستد و منتظر بماند


"ویسلاوا شیمبورسکا - ترجمه خلیل پاکنیا "


باید یک بار به خاطر همه چیز گریه کرد.آنقدر که اشک ها خشک شوند. باید این تن اندوهگین را چلاند و بعد دفتر زندگی را ورق زد. به چیز دیگری فکر کرد. باید پاها را حرکت داد و همه چیز را از نو شروع کرد.


"من او را دوست داشتم - آنا گاوالدا - نشر قطره "
صفحه فیس بوک

خانه سفیدت را، باغ آرامت را ترک خواهم گفت
و زندگیم را تهی و پاک خواهم کرد
آنگاه تو را در شعرم خواهم ستود
آن گونه که هیچ زنی تا حال نکرده است
و همیشه پاره ای خواهم بود از زندگی تو
از بهشتی که برایم ساختی
گرانبها ترین ها را خواهم فروخت
عشق ات را، نازک اندیشی ات را


" آنا آخماتووا - ترجمه از احمد پوری "


زمانِ عشق زمانِ کوتاهی‌ست. طلوع و غروبِ خورشید فقط زیبا نیستند، بلکه تو را در نورِ امنی می‌برند، ولی ظلّ آفتاب توانِ تو را می‌گیرد و عشق ظلّ آفتاب است. وقتی طلوعِ آفتاب را ستایش می‌کنی باید یادِ ظلّ آفتاب هم باشی. عشق ثابت نیست؛ در یک وضعیت نمی‌ماند. مدام در حالِ تغییر است. واقعیت این است که عشق را نمی‌شود مدیریت کرد...
عشق نوعی ناکامیِ جبری همراهِ خودش دارد. اگر این‌را پذیرفتی، به‌‌عنوانِ یک نشئه و خلسه‌ی بسیار لذّت‌بخش می‌توانی از آن لذّت ببری. همه‌ی هنرت باید این باشد که بتوانی زمانِ این نشئگی را طولانی‌تر کنی. همین.


" عباس کیارستمی - ماهنامه تجربه شماره 14 "
صفحه فیس بوک


تمام معلم های مدرسه ام رو به یاد میارم، ما می گفتیم :
کسانی که هیچ کاری نمی تونن انجام بدن معلم میشدن و کسانی که نمی تونستن درس بدن معلم ورزش می شدن.و کسانی که هیچ کاری بلد نبودن ، معلم های مدرسه ی ما بودن.


" آنی هال – وودی آلن "


من همیشه به تصمیم اول، احترام می گذارم.تصمیم اولی که به ذهن ت می زند، با همه ی جان گرفته می شود.تصمیم دوم، با عقل و تصمیم سوم با ترس...از تصمیم اول که رد شدی، باقی اش مزه ای ندارد...
بگذار وعظ کنم برای تکه ی تنم.من به این وعظ مثل کلام خود خدا اعتقاد دارم.فقط به یک چیز در عالم موعظه ات می کنم ، تصمیم اول را که گرفتی ، باید بلند شوی و بروی زیر یک خم اش را بگیری...تنها یا با دیگران توفیر نمی کند.باید بلند شوی و فن بزنی...بی چون و چرا...


" رضا امیرخانی ، قیدار ، نشر افق "
صفحه فیس بوک

انگار نمی آید و هم می آید
این دور و بر انگار که کم می آید

او عابر و من پیاده رو ، آه چقدر
از حاشیه رفتنش خوشم می آید !


" غلامرضا بروسان "


ردایی که به علت استفاده ی هر روزه کاملا نخ نما شده « حسن نیت » نام دارد و برای توجیه هرکاری از آن استفاده می شود.کسی که « عینک حکومت» را به چشم می زند وارد دنیایی خیالی می شود؛ این عینک مسائل بی اهمیت را بزرگ و رویدادهای بسیار مهم را کوچک می کند و آدم با استفاده از آن چیزهایی را می بیند که وجود ندارد و چیزهایی را که وجود دارد نمی بیند.


"مکتب دیکتاتورها - اینیاتسیو سیلونه – ترجمه مهدی سحابی "
صفحه فیس بوک


از باغ می برند چراغانی ات کنند
تا کاج جشن های زمستانی ات کنند

پوشانده اند «صبح» تو را با «ابرهای تار»
تنها به این بهانه که بارانی ات کنند

یوسف! به این رها شدن از چاه دل مبند
این بار می برند که زندانی ات کنند

ای گل گمان مکن به شب جشن می روی
شاید به خاک مرده ای ارزانی ات کنند

یک نقطه بیش فرق رحیم و رجیم نیست
از نقطه ای بترس که شیطانی ات کنند

آب طلب نکرده همیشه مراد نیست
گاهی بهانه ای است که قربانی ات کنند


" فاضل نظری - گریه های امپراتور "


شما که سواد داری ، لیسانس داری ، روزنامه خونی
با بزرگون می شینی، حرف میزنی ، همه چی می دونی
شما که کله ت پره ، معلّم مردم گنگی
واسه هر چی که می گن جواب داری ، در نمی مونی
بگو از چیه که من ، دلم گرفته؟

راه میرم دلم گرفته ، می شینم دلم گرفته
گریه می کنم ، می خندم ، پا میشم، دلم گرفته
من خودم آدم بودم ، باد زد و حوای منو برد

سوار اسبی بودم که روز بارونی زمین خورد
عمر من کوه عسل بود ولی افسوس
روزای بد انگشت انگشت اونو لیسید
بعد نشست تا تهشو خورد ....


" محمد صالح اعلاء "
صفحه فیس بوک

در زندگی لحظاتی پیش می آید که انسان نه کسی را دوست دارد و نه دلش میخواهد کسی او را دوست داشته باشد، از همه چیز و همه کس حتی از وجود خود بیزار است ؛ مثل اینکه تمام نیروها و رشته های زندگی را از او بریده اند؛ نه میل کار کردن دارد و نه اشتهای خوردن ؛ دلش میخواهد خاموش و تنها در گوشه ای بنشیند و به نقطه ی ثابتی خیره شود؛ یا اینکه صورت اشک آلود خود را در متکّا فرو برد و به هیچ چیز نیندیشد ، آهو نیز چنین حالاتی را می گذرانید.زنده بود اما مرگ خود را به چشم می دید...


" شوهر آهو خانوم – علی محمد افغانی "

صفحه فیس بوک

حرف که می‌زنی
من از هراس طوفان
زل می‌زنم به میز
به زیرسیگاری
به خودکار
تا باد مرا نبرد به آسمان.
لبخند که می‌زنی
من
ـ عین هالوها ـ
زل می‌زنم به دست‌هات
به ساعت مچی طلایی‌ات
به آستین پیراهن ا‌ت
تا فرو نروم در زمین.
دیشب مادرم گفت تو از دیروز فرورفته‌ای
در کلمه‌ای انگار
در عین
در شین
درقاف
در نقطه‌ها.


" دست‌هایت بوی نور می‌دهند - مصطفی مستور "
صفحه فیس بوک


دیکتاتوری رژیمی است که در آن ، مردم به جای فکر کردن نقل قول می کنند. و همه هم از یک کتاب نقل قول می کنند.


"مکتب دیکتاتورها - اینیاتسیو سیلونه – ترجمه مهدی سحابی "
صفحه فیس بوک