شب ها من پیش آبجی منیژه می
خوابم.روی پشت بام.منیژه هفتاد و پنج تا ستاره دارد.من چهل و دوتا.تا یک
ستاره جدید پیدا می کنیم آبجی زود آن را برمی دارد برای خودش.منیژه همه ی
ستاره های گنده و پرنور را برداشته است برای خودش.شب ها وقتی می خواهیم بخو
" تهران در بعد از ظهر - مصطفی مستور "
«پدرم در مرادآباد به دنیا آمد و
در مرادآباد مرد. اما هرگز نایت کلاب ندید. ندید چطور در دانسینگها
چراغها رقص نور میکنند و مردان و زنان در هم وول میخورند. پدرم مرد و
شلوارک داغ ندید. چراغ خواب قرمز ندید. مرد و چشمش به پردۀ سینما نیفتاد.
در مرادآباد وقتی به پدرم گفتم عاشق شدهام، هیچ نگفت. وقتی جزییات روح
مهتاب را برای او شرح دادم، هیچ نگفت. وقتی گفتم مهتاب از سوسن، دختر
عباسآقا قشنگتر است، گفت: مگر عباس آقا دختر دارد؟ پدرم هیچوقت عاشق
نشد. حتی عاشق مادرم نبود، اما او را دوست میداشت. خیلی دوست میداشت.
وقتی مادرم خانۀ عالیه خانم روضه میرفت، پدرم مثل گنجشکی که جوجهاش را با
گلوله زده باشند، بال بال میزد. میان اتاقها قدم میزد و کلافه بود تا
مادرم برگردد.»
" چند روایت معتبر -مصطفی مستور "
" توی ماشین بی خودی یاد حرف مهتاب می افتم که یک روز به من گفت: دلم برای فیلسوف ها می سوزد.
پرسیدم: چرا؟
گفت: برای این که یک عمر جان می کنند که بفهمند چی به چی هست و آخرش هم
خیال میکنند که فهمیده اند، اما نفهمیده اند و همین طور می مانند تا
بمیرند.
من پرسیدم : از کجا میدانی که نمی فهمند چی به چی هست؟
بعد خندید و گفت:
برای اینکه اگر میفهمیدند چی به چی هست دیگر فیلسوف نمی ماندند.
" عشق روی پیاده رو- مصطفی مستور "
همیشه چهارشنبه را دوست داشته
ام.شاید به این خاطر که چسبیده است به تعطیلاتِ آخرِ هفته.اما عجیب این است
که هرچه به سمت عصر جمعه میروم بیشتر دلم میگیرد.انگار لذت خود تعطیلات از
لذت انتظاری که در چهارشنبه برایشان میکشم کم تر است.انگار لحظات قبل از
خوشی ها از خود خوشی ها دلپذیرترند ...
" چند گزارش کوتاه درباره ی نوید و نگار – مصطفی مستور"
صفحه فیسبوک