معرفی کتاب و ...

معرفی کتاب

معرفی کتاب و ...

معرفی کتاب

انگار نمی آید و هم می آید
این دور و بر انگار که کم می آید

او عابر و من پیاده رو ، آه چقدر
از حاشیه رفتنش خوشم می آید !


" غلامرضا بروسان "


گاهی می خندم
گاهی گریه می کنم
گریه اما بیشتر اتفاق می افتد
به هر حال آدم
یکی از لباس هایش را بیشتر دوست دارد...!

" الهام اسلامی "

* * * *
چطور می‌شود قلبی را پنهان کرد
که این‌همه عاشق است
خبر مرگت را که آوردند
تو نبودی
هر بادی که می‌گذشت
پرده‌ی دلم را تکان می‌داد
تو مرده‌ای
و من هنوز
نگران چین پیشانی‌ات هستم.

"غلامرضا بروسان "

14 آذر سال 90 بود که غلامرضا بروسان و همسرش الهام اسلامی به همراه دختر کوچکشان لیلا در سانحه رانندگی کشته شدند.حالا امروز 14 آذر است.
یاد و خاطره این دو شاعر جوان کشور را گرامی می داریم.


حرف که می زنی انگار
سوسنی در صدایت راه می رود
حرف بزن
می خواهم صدایت را بشنوم
تو باغبان صدایت بودی
و خنده ات دسته ی کبوتران سفیدی

که به یکباره پرواز می کنند
تورا دوست دارم
چون صدای اذان در سپیده دم
چون راهی که به خواب منتهی می شود
تو را دوست دارم چون آخرین بسته سیگاری در تبعید
تو نیستی
و هنوز مورچه ها شیار گندم را دوست دارند
و چراغ هواپیما در شب دیده می شود
عزیزم!
هیچ قطاری وقتی گنجشکی را زیر می گیرد
از ریل خارج نمی شود
و من گوزنی که می خواست
با شاخ هایش قطاری را نگه دارد

غلامرضا بروسان


می خواهم
گوش باد را بگیرم
که این همه دور موهایت نپیچد
وبا زندگی ام بازی نکند.
تو هم کاری بکن
مثلا دکمه پیراهنت را ببند

مثلا دامنت را جمع کن
و فکر کن پیاده رو خیس است

" غلامرضا بروسان "