برای پنهان کردن ترس از یکدیگر،
دایم می خندیدیم ؛ اما ترس همیشه برای نشان دادن خود راه خروجی می یافت.
اگر حالت صورتمان را کنترل می کردیم به صدایمان می خزید. اگر مواظب صورت و
صدایمان بودیم و اصلا بهش فکر نمی کردیم به سوی انگشتانمان سر می خورد، زیر
پوست آدم می رفت و همان جا می ماند؛ یا به دور اشیاء نزدیک می پیچید.
" سرزمین گوجه های سبز- هرتا مولر "