-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 22 اسفندماه سال 1391 18:08
وقتی چهار راهی در لندن به نام منزل ِ فلان مسئول ِ سه لتی سابق خوانده می شود, آشکار می شود که این جماعت مدیران سه لتی صاحب سرمایه ی فاسد نفتی شده اند, بزرگترین عوامل فروپاشی خواهند بود.به دانشجوی نخبه ی مان می گوییم فراری و به فوتبالیست موفق مان می گوییم وطن فروش, اما هیچ کسی را جگر آن نیست که به مسئول سه لتی فاسد از...
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 22 اسفندماه سال 1391 18:07
نان از سفره و کلمه از کتاب چراغ از خانه و شکوفه از انار آب از پیاله و پروانه از پسین ترانه از کودک و تبسم از لبانمان گرفته اید با رویاهامان چه می کنید ؟! " سیدعلی صالحی "
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 22 اسفندماه سال 1391 18:07
ایرانی ها ذهنیت بسته ای دارند, اهل منطق نیستند, حوصله به خرج نمی دهند که فکر کنند.وقتی به خیال خودشان عقیده ای را قبول کردند خیال می کنند ابدی است و مدام تکرارش می کنند.سواد سیاسی ندارند.نمی فهمند زمان که تغییر کرد همه چیز تغییر می کند, هیچ چیز ابدی نیست. هیچ اعتقادی ابدی نیست. " کافه نادری - رضا قیصریه - نشر...
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 22 اسفندماه سال 1391 18:06
ملکتاج موهای بلندش را به دست باد سپرده بود و به پیشوازم می آمد.وقتی به کنارم رسید،گفت :پدرت امروز منو برای تو خواستگاری کرد. خندیدم و گفتم: همچین می گی که انگار غافلگیر شدی.اینکه از بچگی معلوم بود که تو زن من می شی.اگه کسی اینجا نبود،ماچت م ی کردم. ملکتاج چشمهایش را بست و لب هایش را غنچه کرد و گفت: خیابون ما که همیشه...
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 22 اسفندماه سال 1391 18:05
گفتی دوستت دارم و من به خیابان رفتم ! فضای اتاق برای پرواز کافی نبود... " گروس عبدالملکیان "
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 22 اسفندماه سال 1391 18:05
مدرسه، خوابهای مرا قیچی کرده بود . نماز مرا شکسته بود . مدرسه، عروسک مرا رنجانده بود . روز ورود، یادم نخواهد رفت : مرا از میان بازیهایم ربودند و به کابوس مدرسه بردند . خودم را تنها دیدم و غریب ... از آن پس و هربار دلهره بود که به جای من راهی مدرسه میشد.... (سهراب سپهری - اتاق آبی - صفحه 33)
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 22 اسفندماه سال 1391 18:04
دختر: قرص هاتو خوردی؟ پدر: نه دختر: اومدیم و من یه وقت رفتم، تو باید یادت بره؟ پدر: تو نباشی من برای چی باید قرص بخورم!؟ " آقا یوسف- علی رفیعی "
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 22 اسفندماه سال 1391 18:04
می دانم عاشق است . نه عاشق یک نفر . عاشق عاشق شدن است.دوست دارد گرگی, سگی, گربه ای پیدا بشود دوستش داشته باشد.مردها گرگ و سگ هم نیستند.به زندگی اش می آیند,زود می روند. دوست دارد مردی پیدا بشود که با شنیدن خرابی های زندگی او و خانواده اش رم نکند.از سواد کمش اخم نکند.خود خودش را دوست داشته باشد.خود خودش را بخواهد....
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 22 اسفندماه سال 1391 18:03
روی زمین نشستم و سرم را میان دستانم گرفتم. فکر کردم کاش می توانستم پیچ سرم را از گردنم جدا کنم. آن را روی زمین بگذارم، شوت محکمی به آن بزنم تا آن جا که ممکن است دورتر و دورتر برود.آن قدر دور که دیگر نتوان پیدایش کرد. اما من حتی شوت زدن بلد نیستم.حتما سرم همان کنار می افتاد. "من او را دوست داشتم - آنا گاوالدا -...
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 22 اسفندماه سال 1391 18:03
اگر دوست منی کمکم کن تا از پیش ات بروم. اگر یار منی کمکم کن تا از تو شفا یابم اکر میدانستم که عشق خطر دارد دل نمی دادم اگر می دانستم که دریا عمیق است دل نمی زدم. و اگر پایان را می دانستم آغاز نمی کردم دلتنگ شده ام به من بیاموز که ریشه ی عشقت را از ته بزنم به من بیاموز که اشک چطور جان می دهد در خانه چشم؟ به من بیاموز...
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 22 اسفندماه سال 1391 18:02
زندگی کردن با حسادت خیلی سخته. مثل این می مونه که جهنم کوچیکت رو هی با خودت این طرف و اون طرف ببری. "دیدن دختر صد درصد دلخواه در یک صبح زیبای ماه آوریل - هاروکی موراکامی
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 22 اسفندماه سال 1391 18:02
حتی از آدمک برفی شال و کلاهی برجا می ماند و هویج کبودی بر چمن زرد اما به یادگار از تو نماند در این خانه هیچ جز سرمای قلب یخزده ات... " کبریت خیس - عباس صفاری "
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 22 اسفندماه سال 1391 18:01
همیشه شبه ِ عشق در کنار عشق بوده است ، شبه ِ صداقت در کنار صداقت ؛ اما هرگز از رونق بازار ِ عشق و صداقت چیزی کاسته نشده است . تو عاشق ِ صادق باش و بمان ، دنیا را به حال خود بگذار ... " یک عاشقانه آرام - نادر ابراهیمی -نشر روزبهان "
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 22 اسفندماه سال 1391 18:01
سرشاری از ترانه ی دیدار خیابان کوچک است دنیا کوچک است دلتنگی ات بزرگ تر از همشهریانست می دانم. توقّف کن چراغ سرِ چهارراه قرمز است ... " شیون فومنی "
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 22 اسفندماه سال 1391 18:00
مکس: تو رو به این خاطر می بخشم که کامل نیستی. تو هم ناکاملی، مثل من. تمام انسانها ناکامل هستن حتی اون گدایی که جلوی آپارتمان من خیابون رو کثیف می کنه. وقتی جوون بودم، دوست داشتم هر کسِ دیگه ای باشم به جز خودم. " مری و مکس - آدام الیوت "
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 22 اسفندماه سال 1391 17:59
در همه ی مدتی که من شوهر ِ زنم بودم،یک بار هم دست به او نزدم.چون که او دخترعمه ی سابقم بود و من هیچ وقت از نزدیک و مثل یک دختر معمولی دوستش ندشتم.همیشه از دور و مثل این که الهه ای باشد دوستش داشتم و دلم می خواست زنم باشد،نه این که با او ک اری کنم.اما همه ی دخترهای محله ی خودمان و همه ی دخترهای محله های دیگر و همه ی...
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 22 اسفندماه سال 1391 17:59
تو چه خوب و بی ملاحظه می جنگی و چه با شهامت و بی پروا و مرگ را چه با شجاعت دربرمی گیری وطنت را تو سخت به جان دوست می داری از قضای روزگار من هم نفسم جز در هوای وطن می گیرد و تپش های مرتعش قلبم جز در وطن جز در میان مردم ِحسرت کشم در سینه منظم نمی تپد! " خسرو گلسرخی ( ۲ بهمن ۱۳۲۲ در رشت - ۲۹ بهمن ۱۳۵۲)" فیس بوک
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 22 اسفندماه سال 1391 17:58
به یکدیگر عشق بورزید اما از عشق بند مسازید. بگذارید عشق دریایی مواج باشد در میان سواحل روح شما با هم بخوانید و برقصید و شادمان باشید،اما بگذارید هر یک از شما تنها باشد،همچون سیم های عود که تنها هستند،گرچه با یک نغمه به ارتعاش در می آیند. "جبران خلیل جبران –عاشقانه ها(گزیده آثار) "
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 22 اسفندماه سال 1391 17:57
مجانی زندگی می کنیم هوا مجانی، ابر مجانی تپه مجانی، چمن مجانی باران، گِل و شل همه مجانی بیرون ماشینها در سینماها ویترین مغازهها مجانی. اما نان و پنیر نه. آب و نمک مجانی، آزادی به قیمت جان بردگی اما مجانی مجانی زندگی میکنیم. مجانی. «تو خواب عشق میبینی، من خواب استخوان»، گزینهی شعرهای اورهان ولی (شاعر اهل ترکیه) با...
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 22 اسفندماه سال 1391 17:57
تجربه عشق را باطل می کند ،عاشق شدن شرط اولش بی تجربگی است... بی عشق ،خانه حقیر است،محله خاموش است،شهر افسرده است،فضا تنگ است ،دنیا تاریک .بی عشق ،در هیچ سنگری سربازی نیست،در هیچ نبردی فتحی. " آتش بدون دود(جلد 4) - نادر ابراهیمی "
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 22 اسفندماه سال 1391 17:56
بوی نرگس هوا را پر کرد.حتا صدای نفس کشیدنش را شنیدم.مه چرخ دیگری خورد.تابی خورد و سفید ی اش کم شد.فضایی باز شد و یک لحظه،فقط یک لحظه از مه جدا شد.آهسته می رفت.دامن پرچین بنفشی داشت.موی بلندش که تا کمر می رسید،روی شانه اش پخش بود و با نسیم ت کان می خورد.شن و ماسه به پاهایش چسبیده بود.چه قدر نرم قدم می زد! فاصله مان کم...
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 22 اسفندماه سال 1391 17:55
پایان هرچیزی یعنی مرگ و مرگ چیزی است که تا کسی آن را تجربه نکند، نمی فهمد و وقتی تجربه کرد،تجربه اش برای خودش و دیگران فایده ای ندارد. " جیرجیرک - احمد غلامی -نشر چشمه "
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 22 اسفندماه سال 1391 17:55
حالا که آمده ای هی دست و دلم را نلرزان و هی دلواپسم نکن اگر نمی مانی بیابان های بی باران منتظرم هستند... حالا که آمدهای - محمدرضا عبدالملکیان "
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 22 اسفندماه سال 1391 17:54
پدرم اهل سیاست بود و بحث های داغی می کرد که سروته نداشت و دست آخر معلوم نمی شد طرفدار کیست،وقتی با حزب اللهی ها بود،عمیقا مذهبی میشد و جوری از همه چیز دفاع می کرد که شاخ در می آوردی از این همه الفتش با حزب اللهی ها و وقتی تو تاکسی می نشست و راننده فحش و ناسزا می گفت به روزگار،چنان از گذشته یاد می کرد که فکر می کردم...
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 22 اسفندماه سال 1391 17:54
با این فکرهای هر جایی وقتی سر از هرکجا درمی آورند برای خیانت نیازی نیست به دخالت تن " تا پوست ام سپری شود- ستاره انصاری "
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 22 اسفندماه سال 1391 17:53
بچه که بودم خیال می کردم ھمه چیز مال من است، دنیا را آفریده اند که من سرم گرم باشد، آسمان، زمین، پدر، مادر، درخت ھا، اسب ھا، کاسه ھا و حتا آن گنجشک ھا برای سرگرمی من به وجود آمده اند. بعدھا یکی یکی ھمه چیز را ازم گرفتند. مایعی در رگ ھام جار ی بود که می گفت این مال شما نیست، راحت باشید. پسری که عاشق کبوتر ھا و خرگوش ھا...
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 22 اسفندماه سال 1391 17:53
کودک که بودم وقتی زمین میخورم مادرم من را میبوسید تمامِ دردهایم از یادم میرفت. چند روزِ پیش زمین خوردم دردم نیامد اما این بار تمامِ بوسههای مادرم یادم آمد! " نهنگ ها بی گذرنامه عبور می کنند - بهرنگ قاسمی" فیس بوک
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 22 اسفندماه سال 1391 17:51
چقدر دوستش داشتم، چقدر مثل هم بودیم، اما گذشت، این همه سال اصلا به نظر نمی آید که او حتی لحظه ای به فکر من بوده. عاشق کارش است. ای کاش من هم عاشق چیزی بودم، عاشق چیزی که فقط و فقط مال خودم باشد، عاشق یک کار، یک عشق مطمئن، عشق به چیزی که به عواطفت جواب بدهد، نگران آن نباشی که پست بزند، یا کمتر دوستت داشته باشد، یا ته...
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 17 بهمنماه سال 1391 11:23
مادرم چه قدر زیبا بود.هنوز هم زیباست. برای زیبا بودن زیادی غمگین است.آدمی به این غمگینی نمی تواند زیبا باشد. مدتی سکوت می کنی و در بحر آن چه گفته ای فرو می روی... " پل استر - ناپیدا - نشر افق " صفحه فیس بوک
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 17 بهمنماه سال 1391 11:23
او برای من شمال بود، جنوب بود، شرق و غرب من بود. هفته کاری و فراغت آخر هفته من؛ ظهر و نیمهشب، حرف و آهنگ من بود. فکر میکردم عشق تا ابد بپاید، اما اشتباه میکردم. " دبلیو. اچ . اودن "