-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 19 دیماه سال 1391 21:29
هرگز اهمیت جنگ را ناچیز نشمار. جنگ ناب ترین و زنده ترین بیانگر باطن انسان است. " ناپیدا - پل استر "
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 19 دیماه سال 1391 21:28
« نویسنده کسی نیست که وقتی می تواند، بنویسد. نویسنده کسی است که دقیقاً زمانی که نمی تواند، بنویسد.» این جمله را باید با فونت 72 پرینت کنم و روبه رویم روی دیوار بچسبانم. و بعد سعی کنم وقتی پشت لپ تاپ نشسته ام و دارم به تک تک کلید های آن نگاه می کنم، هر کدام، اگر نمی توانم بنویسم، برایم حکم فحش خواهر و مادر داشته باشد....
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 19 دیماه سال 1391 21:27
زندگی آبرومند انسان حد فاصلی است بین آنچه که خودش میخواهد و آنچه که مردم میخواهند. " شوهر آهو خانوم - علی محمد افغانی "
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 19 دیماه سال 1391 21:27
زندگی یک زندان است ، زندان های گوناگون. ولی بعضی ها به دیوار زندان ، صورت می کشند و با آن خودشان را سرگرم می کنند. بعضی ها می خواهند فرار کنند , دست شان را بیهوده زخم می کنند . و بعضی ها هم ماتم می گیرند. ولی اصل کار این است که باید خودمان را گول بزنیم. همیشه باید خودمان را گول بزنیم . ولی وقتی می آید که آدم از گول...
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 19 دیماه سال 1391 21:26
هرگز اهمیت جنگ را ناچیز نشمار. جنگ ناب ترین و زنده ترین بیانگر باطن انسان است. " ناپیدا - پل استر "
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 19 دیماه سال 1391 21:25
ای پریشانگوی مسکین ! پرده دیگر کن پور دستان جان ز چاه نابرادر در نخواهد برد مُرد ، مُرد ، او مُرد داستان پور فرخزاد را سر کن آن که گویی ناله اش از قعر چاهی ژرف می اید نالد و موید موید و گوید آه ، دیگر ما فاتحان گوژپشت و پیر را مانیم بر به کشتیهای موج بادبان از کف دل به یاد بره های فرّهی ، در دشت ایام ِ تهی ، بسته...
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 19 دیماه سال 1391 21:24
عـقــل می گــویــد کــه دیــوانگیســت عشــق می گــوید همانی که هست هشیاری می گوید که ناخــرسندیست تـــرس می گــویـــد جز رنج، هیچ چیز نیست فراســت می گوید آیــنــده ای نــدارد عشـــق می گوید همانی که هست غــــرور می گـــوید مضحــک اســت هشیاری می گوید احـمـقـانه است تجــربه می گــوید غیــر ممکن است عشــق می گوید همانی...
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 19 دیماه سال 1391 21:24
زیبایی ، همیشه رویا می سازد . گناه از رویاساز نیست از زیبایی ست . " آتش بدون دود ( حرکت از نو) - نادر ابراهیمی "
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 19 دیماه سال 1391 21:23
عزیز دلم سیمین جان، باز در مطالب امروزم به تو پریده ام. معذرت می خواهم. آدم هزاری هم که با خودش قرار می گذارد، گاهی که حالش خوب نیست قول و قرارها یادش می رود. غرضم آن قرار «فرمانبرداری از تو» است که می دانی. و خوبی اش این است که همیشه این ا مید را دارم که تو مرا ببخشی. دختر جان، من خیلی از مسائل را هنوز برای تو مطرح...
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 19 دیماه سال 1391 21:23
فکر کردم که من چه یادی دارم ، چرا یادم به وسعت همه ی تاریخ است ؟ و چرا آدم ها در یاد من زندگی می کنند و من در یاد هیچکس نیستم ؟ " سال بلوا - عباس معروفی
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 19 دیماه سال 1391 21:22
امید تنها چیزیه که از ترس نیرومند تره... یه مقدار کم امید, خیلی موثره و زیادش خطرناک ! امید تا وقتی چیزه خوبیه که مقدارش کم باشه... " The Hunger Games(2012) - Gary Ross "
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 19 دیماه سال 1391 21:22
پنجشنبه 14 اسفند ساعت 11 صبح من عاشق شدم، هوا ابری بود و همه بارانهای عالم سر من میریخت. گفتن از آن روز که عاشق شدم چه خوب است. مثل این است که روی زخمی را بخارانی نه بیشتر. پیشتر. عشق مثل دامنی گر گرفته است، هر طرف که میدوی شعلهورتر می گردی. چیزی به ظهر نمانده بود. تا سه شمردم و پنجره را باز کردم و ناگهان عاشق...
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 19 دیماه سال 1391 21:21
تازگی ها اسمش را به زحمت به یاد می آورد. معمولا وقتی کسی غیرمنتظره اسمش را می پرسید، این اتفاق می افتاد. هر وقت اول خودش اسمش را بر زبان می آورد، مشکلی در به یاد آوردن آن برایش پیش نمی آمد. اما وقتی عجله داشت، یا یک نفر بی مقدمه اسمش را می پرسید، حافظه اش درست مثل لامپ برق یکدفعه خاموش می شد و اسمش را کاملا فراموش می...
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 19 دیماه سال 1391 21:21
اگر در حال غرق شدن بودی، برای نجات تو می آمدم، در پتویم می پیچیدم ات و چای داغی برایت می ریختم. اگر داروغه بودم ، دستگیرت می کردم و تو را در سلولی به غل و زنجیر می کشیدم. اگر پرنده بودی، صدایت را ضبط می کردم تا تمام شب به چهچه ی بلند تو گوش کنم. اگر گروهبان بودم تو سربازم می شدی، و جوان، مطمئن ام که مشق نظامی را دوست...
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 19 دیماه سال 1391 21:20
باعث و بانی اولین فیلم کوتاهم، یعنی اصلا بانی ورود من به عرصه عملی سینما سلما بود که بعد شد اولین عشق بزرگ من و سه سال تمام مرا زجر داد (در حالی که شهد هم داد) و به درون و برون و باطن و ظاهر عشق آشنا ساخت. سلما را یک روز توی کتابخانه دانشگا ه دیدم، از دور. تازه اول سال بود و چهرهها همه ناآشنا، و این یکی، از دور،...
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 19 دیماه سال 1391 21:20
اگر میخواهی ترکم کنی لبخند را فراموش نکن کلاه میتواند از یادت رود دستکش، دفترچهی تلفنت هر آن چیزی که باید دنبالش برگردی و در ناگهان برگشت گریانم میبینی و ترکم نمیکنی اگر میخواهی بمانی لبخندت را فراموش نکن حق داری زادروزم را از یاد ببری و مکان اولین بوسهمان و دلیل اولین دعوایمان اما اگر میخواهی بمانی آه نکش...
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 19 دیماه سال 1391 21:19
تاریخچه ی اختراع زن مدرن ایرانی بی شباهت به تاریخچه ی اختراع اتومبیل نیست. با این تفاوت که اتومبیل کالسکه ای بود که اول محتوایش عوض شده بود (یعنی اسبهایش را برداشته به جای آن موتور گذاشته بودند) و بعد کم کم شکلش متناسب این محتوا شده بود و ز ن مدرن ایرانی اول شکلش عوض شده بود و بعد، که به دنبال محتوای مناسبی افتاده...
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 19 دیماه سال 1391 21:17
امشب دلم می خواست تمام کوچه های دروس را تا بالای احتشامیه- خلاف جهت آب جوی ها – قدم بزنم و یک نفر برایم تعریف کند که چطور " قیاس " می تواند مفهموم پیدا کند در یک دنیای افلاتونی.و فکر می کنم به کلمه ی دلتنگی که در هیچ زبانی معادل فارسی ندارد و قشنگترین اتفاق بد دنیاست.چه حس بی کلامی است دلتنگی ! پر است از...
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 19 دیماه سال 1391 21:12
میمونه یه حلوا هدیه صاحبان عزا به اهل قبور... این تنها شیرینی ضیافت مرگ ، عطر و طعمش دعاست ... روغن خوبم تو خونه داریم ... زعفرونم هست ... اما چربی و شیرینی ملاک نیست ... این حرمته که زندهها به مرده هاشون میذارن ... (ماه منیر و طلعت به گریه میافتند) اجرشم نزول صلوات و حمد و قل هوالله است ... فقط دلواپس آردم ......
-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 14 دیماه سال 1391 17:26
جای دوری نرفتهاند مُردهها ماندهاند همینجا و در سکوت تماشا میکنند ما را هر قدمی که برمیداریم برمیدارند و هر غذایی که میخوریم میخورند و هر جملهای که میگوییم میگویند و هر شب که میخوابیم بیدار مینشینند و از خواب که میپریم برایمان آب میآورند و میگویند چیزی نیست خواب دیدهای هنوز زندهای.
-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 14 دیماه سال 1391 17:25
افسردگی مربوط به دورانیست که خوشبینانه فکر میکنی گذشته را نمیتوانی تغییر دهی، امّا آینده در دستهای توست. در این مواقع است که انسان برای آنکه ثابت کند وجود دارد، تمایل شدیدی به افسردهشدن پیدا میکند. امّا وقتی آینده چیزی نیست یا آنقدر نیست که تو فکر کنی رام در مشت تو قرار خواهد گرفت، مجالی برای افسردگی...
-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 14 دیماه سال 1391 17:24
از کیسهای که جلوم گرفته بود چند تخمه برداشتم و گفتم: «جملههای قصار تا به حال هیچ محکوم به اعدامی را نجات نداده؟» دوستم گفت: «نچ!» و ادامه داد:«جملههای قصاری که بعد از اعدام در دهان اعدامیها گذاشتهاند فوقش توانسته آنها را جاودانه کند، ولی نتوانسته نجاتشان بدهد.» " بودای رستوران گردباد- حامد حبیبی- نشر چشمه...
-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 14 دیماه سال 1391 17:23
اشک رازی ست لبخند رازی ست عشق رازی ست اشک آن شب لبخند عشقم بود قصه نیستم که بگویی نغمه نیستم که بخوانی صدا نیستم که بشنوی یا چیزی چنان که ببینی یا چیزی چنان که بدانی من درد مشترکم مرا فریاد کن ... درخت با جنگل سخن می گوید علف با صحرا ستاره با کهکشان و من با تو سخن می گویم نامت را به من بگو دستت را به من بده حرفت را...
-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 14 دیماه سال 1391 17:21
- چرا رنجم می دهی؟ - چون دوستت دارم. آنگاه او خشمگین می شد. - نه. دوستم نداری. وقتی کسی را دوست داریم، خوشی اش را می خواهیم نه رنجش را. - وقتی کسی را دوست داریم، تنها یک چیز را می خواهیم: عشق را، حتی به قیمت رنج. - پس، تو به عمد مرا رنج می دهی؟ - بله، برای این که از عشقت مطمئن بشوم. "بارون درخت نشین - ایتالو...
-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 14 دیماه سال 1391 17:21
کرم در پیله نمی دانست که پروانه خواهد شد، از پیله که بیرون آمد پروانه شد . اگر یقین داری که پروانه میشوی، بگذار روزگار هرچقدر که می خواهد پیله کند ... " سعید سعدی - هیچ از هیچ - نشر البرز فردانش "
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 27 آذرماه سال 1391 10:09
به سوی کسانی که می خواهند به شما کمک کنند، گام بردارید. دنیا در قالب ارتشی بزرگ قیام خواهد کرد. قدرتمندان از آشیانه ی رو به زوالشان بیرون خواهند آمد و به دنیای سردی که ما می شناسیم و تحملش می کنیم رانده می شوند. دادگاه ها برپا خواهد شد...فساد تمام خواهد شد. " شوالیه تاریکی بر می خیزد - کریستوفر نولان "
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 27 آذرماه سال 1391 10:09
هر زمانی که فهمیدی مه تاب را فقط بهخاطر مه تاب دوست داری با او وصلت کن! - یعنی چه که مه تاب را بهخاطر مه تاب دوست بدارم؟ - یعنی در مه تاب هیچ نبینی جز مه تاب. اسمش را نبینی؛ رسمش را هم. همان چیزهایی را که آن ملعون میگفت، نبینی... مه تاب بدون رسم که چیزی نیست. مه تاب موهایش باید آبشارِ قهوهای باشد، بوی یاس بدهد......
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 27 آذرماه سال 1391 10:08
هرشب , آخر خبر, هواشناسی جهت باد را به اطلاع می رساند من اول صبح سوار باد می شوم رای می دهم , کوپن می فروشم اعتراض می کنم, آب حوض می کشم باد می ایستد من می ایستم جهان ادامه دارد ! " اکبر اکسیر - ملخ های حاصلخیز "
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 27 آذرماه سال 1391 10:07
عمه خانم همیشه می گوید: " جای شیطون تو خرابه هاست و جاهای تاریک،واسه ی همین وقتی کسی دلش تاریک میشه و عین خرابه ویرون،می آد و توی اون دل تاریک و ویرون لونه می کنه."من نگفتم؛اما روزی که روی زری ،دختربزرگه ی همسایه مان،آب ریختم کوچه روشن بود و با وجود روشنی قشنگ می شد دست یارو شیطانه را هم تو کار دید.نگفتم...
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 27 آذرماه سال 1391 10:06
مانی می گفت باید تمرین کنم . گفتن حرف های بیخود را یاد بگیرم . بیشتر وقت ها به درد می خورد ، لااقل به درد طبیعی جلوه دادن فضا و شکستن سکوت . لازم نیست هر حرفی با منظور و هدف خاصی گفته شود . از در و بی درحرف زدن ، گاهی مهم تر از حرف های مهم است . "پری فراموشی - فرشته احمدی"