امشب دلم می خواست تمام کوچه
های دروس را تا بالای احتشامیه- خلاف جهت آب جوی ها – قدم بزنم و یک نفر
برایم تعریف کند که چطور " قیاس " می تواند مفهموم پیدا کند در یک دنیای
افلاتونی.و فکر می کنم به کلمه ی دلتنگی که در هیچ زبانی معادل فارسی ندارد
و قشنگترین اتفاق بد دنیاست.چه حس بی کلامی است دلتنگی ! پر است از سکوت
که انگار بعد چهارم آن است و وقتی می آید ، زندان سه بعدی بودنش را می شکند
و بعد حس آشنای یک جور خلسه ی غریب...
ده روز کمتر از یک سال
گذشته است.از من اگر بخواهی بدانی،خوب تر از تمام ماه های گذشته ام.آن قدر
در این ماه ها فی البداهه زندگی کرده ام و فی البداهه نگاه کرده ام و فی
البداهه خندیده ام و فی البداهه گفته ام و فی البداهه نوشته ام و فی
البداهه راه رفته ام و در آغوش کشیده ام که ، دیگر یادم رفته قرار نیست
برگردی.یادم رفته که- به قول آدم های خیلی خیلی عاقل- هر چیزی ، حتا نیامدن
تو ، در زندگی حکمتی دارد ! و به قول همان شاعری که دوستش داری : " کاش
دنیا این همه آدم عاقل نداشت ! "
" مرگ بازی- پدرام رضایی زاده " http://www.facebook.com/frketab