معرفی کتاب و ...

معرفی کتاب

معرفی کتاب و ...

معرفی کتاب

امشب دلم می خواست تمام کوچه های دروس را تا بالای احتشامیه- خلاف جهت آب جوی ها – قدم بزنم و یک نفر برایم تعریف کند که چطور " قیاس " می تواند مفهموم پیدا کند در یک دنیای افلاتونی.و فکر می کنم به کلمه ی دلتنگی که در هیچ زبانی معادل فارسی ندارد و قشنگترین اتفاق بد دنیاست.چه حس بی کلامی است دلتنگی ! پر است از سکوت که انگار بعد چهارم آن است و وقتی می آید ، زندان سه بعدی بودنش را می شکند و بعد حس آشنای یک جور خلسه ی غریب...

ده روز کمتر از یک سال گذشته است.از من اگر بخواهی بدانی،خوب تر از تمام ماه های گذشته ام.آن قدر در این ماه ها فی البداهه زندگی کرده ام و فی البداهه نگاه کرده ام و فی البداهه خندیده ام و فی البداهه گفته ام و فی البداهه نوشته ام و فی البداهه راه رفته ام و در آغوش کشیده ام که ، دیگر یادم رفته قرار نیست برگردی.یادم رفته که- به قول آدم های خیلی خیلی عاقل- هر چیزی ، حتا نیامدن تو ، در زندگی حکمتی دارد ! و به قول همان شاعری که دوستش داری : " کاش دنیا این همه آدم عاقل نداشت ! "


" مرگ بازی- پدرام رضایی زاده "

http://www.facebook.com/frketab


ده روز کمتر از یک سال گذشته است.برایت می نویسم که یادت نرود.که انگار بعضی حرف ها را هر قدر هم که تکرار کنی،باز در فاصله ها گم می شوند نمی رسند به جایی که باید.بنویسم که دارم عادت می کنم به این کوه ها و جنگل ها و ابرها و خاک و هوایی که نشست

ه اند بین ما.که انگار عادت کرده ایم به نبودن آن یکی و خودمان هم هنوز باورمان نشده است.که گه گاه دلمان – و شاید فقط دلم – برای همدیگر – و شاید فقط بای تو – تنگ می شود و عادت کردن دارد همان حرف اول تکراری شدن می شود.می گویند باید برایت بنویسم تا حالم بهتر شود.حال من ولی خوب است.یعنی تا وقتی یادم نرود که این فلووکسامین های زرد لعنتی را بخورم که بی غیرتی می آورد و بقول دکترها آستانه ی تحریک را کم میکند و وقت هایی که همه چیز یادم می رود و ناخن هایم را زیر شیر آب جا می گذارم و موهایم را توی چاهک حمام و تنها تو می مانی و خیسی بی بهانه ی چشم های من، باید کلومیپرامین های سفید را بخورم و آلپرازولام را هم رویش و بعدش هم مثل مرغ کرچ بنشینم یک گوشه.

" مرگ بازی- پدرام رضایی زاده "


می گفتند روبه روی خانه اش ایستاده بود و توی کیف کوچکش دنبال کلید در می گشته، که موج انفجار، یا شاید یک ترکش سرگردان، سرش را پرت می کند وسط خیابان.شاید آژیر خطر را نشنیده بود یا در همان چند ثانیه ی آخر با خودش زمزمه کرده بود که این بار هم ن

وبت دیگری است و کسی با او کاری ندارد.همیشه از جایی آغاز می شود که انتظارش را نداری.یک مرتبه به خودت می آیی و می بینی وسط خاطره ای افتاده ای که تمام روزهای گذشته خواسته ای فراموشش کنی.هرچه با خودت تکرار کنی که همه چیز تمام شدهو دلیلی برای یاد آوردنش وجود ندارد،باز یک روز با بهانه ای حتا کوچک،خودش را از گوشه ی ذهنت بیرون می شکد و هجوم می آورد به گذر دقیقه های آن روزت.

"مرگ بازی – پدرام رضایی زاده- نشر چشمه "
صفحه فیس بوک