معرفی کتاب و ...

معرفی کتاب

معرفی کتاب و ...

معرفی کتاب


گفتم : « دماغ عروس مرا یاد کسی می اندازد.»
زنم گفت : « عروس ها همه شکل هم اند.»
گفتم: « پس اگر همه ی عروس های شهر را عوض کنند کسی خبردار نمی شود.»
زنم با لگد زد پشتم و گفت: « هوی ! »
یک هفته بعد زنم ویرش گرفت دماغش را عمل کند.من هم رفتم باشگاه بدنسازی.یک ماه بعد رنگ موهایش را عوض کرد و هر شب یک برگ کاهو می خورد تا صورتش استخوانی شود.من هم سیبیلم را تراشیدم.ابروهایش را نازک کرد ، آن قدر که فکر می کردی آن خط بالای چشم خطای دید است. من هم موهایم را بلند کردم تا گوش هایم را بپوشاند.فقط چشم هایم را کاری نمی توانستم بکنم.البته اوایل هر وقت مهمان می آمد عینک پدربزرگ مرحومم را می زدم.
فیلم را به دوست و آشنا و فک و فامیل هایی که توی عروسی بودند نشان ندادیم.آنها مشکل ما نبودند.مشکل ما آینده بود.فیلم عروسی ، 10 سال بعد ارزش پیدا می کند مثل تمبر یا سیر ترشی یا یک همچین چیزی.


بودای رستوران گردباد – حامد حبیبیش
صفحه فیس بوک