معرفی کتاب و ...

معرفی کتاب

معرفی کتاب و ...

معرفی کتاب


تازگی ها اسمش را به زحمت به یاد می آورد. معمولا وقتی کسی غیرمنتظره اسمش را می پرسید، این اتفاق می افتاد. هر وقت اول خودش اسمش را بر زبان می آورد، مشکلی در به یاد آوردن آن برایش پیش نمی آمد. اما وقتی عجله داشت، یا یک نفر بی مقدمه اسمش را می پرسید، حافظه اش درست مثل لامپ برق یکدفعه خاموش می شد و اسمش را کاملا فراموش می کرد...
به یک جواهر فروشی رفت، یک دستبند ساده کوچک خرید و داد تا نامش یعنی میزوکی (اوزاوا) آندو را روی آن حک کنند. احساس می کرد شبیه سگ ها یا گربه هایی شده که قلاده به گردن دارند اما سعی می کرد همیشه موقع بیرون رفتن از خانه آن را همراه ببرد. هر وقت اسمش را فراموش می کرد، کافی بود نگاهی به مچ دستش بیندازد و دیگر از بیرون کشیدن گواهینامه و نگاه های عجیب دیگران راحت می شد.

"دیدن دختر صددرصد دلخواه در صبح زیبای ماه آوریل- هاروکی موراکامی"

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد