معرفی کتاب و ...

معرفی کتاب

معرفی کتاب و ...

معرفی کتاب


هر زمانی که فهمیدی مه تاب را فقط به‌خاطر مه تاب دوست داری با او وصلت کن!
- یعنی چه که مه تاب را به‌خاطر مه تاب دوست بدارم؟
- یعنی در مه تاب هیچ نبینی جز مه تاب. اسمش را نبینی؛ رسمش را هم. همان چیزهایی را که آن ملعون می‌گفت، نبینی... مه تاب

بدون رسم که چیزی نیست. مه تاب موهایش باید آبشارِ قهوه‌ای باشد، بوی یاس بدهد... اینها درست! اما اگر مه تاب را این‌گونه دوست بداری، یک بار که تنگ در آغوشش بگیری، می‌فهمی که همه زن‌ها مه تاب هستند... یا این‌که حکما خواهی فهمید هیچ زنی مه‌تاب نیست.

از ازدواج با مه‌تاب همان قدر پشیمان خواهی شد که از ازدواج نکردنِ با او. - هر وقت مهتاب چیزی نبود و هیچ بود، با او وصلت کن! آن روز خودت هم چیزی نیستی. آینه اگر نقش داشته باشد، می‌شود نقاشی، کانه همان پرت و پلاهایی که همشیره ات می‌کشید و می‌کشد. آینه هر وقت هیچ نداشت، آن وقت نقشِ خورشید را درست و بی‌نقص بر می‌گرداند... آن روز خبرت می‌کنم تا با آینه وصلت کنی!


" من او - رضا امیرخانی "
صفحه فیس بوک

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد