شب ها من پیش آبجی منیژه می
خوابم.روی پشت بام.منیژه هفتاد و پنج تا ستاره دارد.من چهل و دوتا.تا یک
ستاره جدید پیدا می کنیم آبجی زود آن را برمی دارد برای خودش.منیژه همه ی
ستاره های گنده و پرنور را برداشته است برای خودش.شب ها وقتی می خواهیم بخوابیم
من توی تاریکی یواشکی موهاش را می گذارم توی دهانم. منیژه دوست ندارد با
زبانم با موهاش بازی کنم . اگر بفهمد موهاش را گذاشته ام توی دهانم میزند
توی کله ام و تا سه روز با من حرف نمی زند . تازه ، بعد از سه روز می گوید
تا دو تا از ستاره هایم را به او ندهم آشتی نمی کند . برای همین است که
روز به روز ستاره های من کمتر می شوند و ستاره های منیژه زیاد تر .دست خودم
نیست ، من موهای منیژ را بیشتر از هر چیزی توی این دنیا دوست دارم . یعنی
اول موهای منیژ را دوست دارم ، بعد مادرم را ، بعد ... نه ، اول مادرم را
دوست دارم، بعد موهای منیژ را ، بعد خود منیژ را بعد ستاره ها را . بعضی
وقتها چند تا گل یاس از توی باغچه می چیند و می گذارد لای موهاش . یک بار
گفتمش : "منیژ ، کاش من یاس بودم . خوش به حال یاس ها.
" تهران در بعد از ظهر - مصطفی مستور "