فه
بود.آلاله گفت:«گاهی فکر می کنم اگر زن یکی دیگر بودم و بعد یک دفعه یک
جایی ترا می دیدم چی می شد؟»فرهاد سرک کشید،خودش را توی اینه نگاه کرد،نوک
سبیل هایش را به طرف دهانش کشیدو گفت:«هیچی،محل سگم هم نمی گذاشتی»آلاله
ساکت شد و فرهاد ضبط را روشن کرد.صدای تار توی ماشین می پیچید.آلاله صدای
ضبط را کم کرد. گفت:«می دانی،دو سه روز پیش وقتی از خواب بیدار شدم برای
ربع ساعت توی نوزده سالگی بود.»فرهاد گفت:«نوزده سالگی ات را دوست
ندارم،چون من نبودم».
" ناهید طباطبایی - چهل سالگی "
صفحه فیس بوک