معرفی کتاب و ...

معرفی کتاب

معرفی کتاب و ...

معرفی کتاب


یک زمانی پسر پادشاهی بود که عاشق چهره ای شده بود که روی دیوار نقش می بست . چهره ای که ندیده بودش اما طرح دورش را روی دیوار دیده بود . کاخ پادشاهی را ترک می کند . لباس پادشاهی را می نهد و شال و کلاه می کند و سوار بر اسب ، دور دنیا را به دنب

ال آن عشق گمشده زیر پای می گذارد ولی صاحب تصویر را پیدا نمی کند تا مرهمی بر آرزویش باشد . عاقبت پیر و خمیده می شود و سر در پی می و باده می گذارد ولی آتش درونش هنوز نفس می کشد . روزی دختری به او می گوید : « با من بیا ... من همان معشوقه ات هستم ... همان که دنیا را برایش گشتی ... بیا و امشب را با من باش . »
غروب پادشاه عاشق پیشه خود را در آینه می بیند و می فهمد که عاشقی چه به روزش آورده . آن گاه است که جبر زمانه را می فهمد . شب به خانه ی معشوق می رسد . پیش از ورود به خانه از رنج پیری زانوانش می لرزند . تردید می کند به رفتن . شک می کند که داخل شود و تصویر حقیقی را ببیند یا به همان نقش توی ذهنش دلخوش باشد و با یادش زندگی کند . تا می خواهد درب خانه را بکوبد باز هم زانوانش می لرزند . تردید نمی کند . تصمیم می گیرد که بازگردد و با همان طرح دور توی ذهنش زندگی کند . باز هم توی خیال زندگی را پیش ببرد و مثل همان روزگار که عاشق آن تصویر بود زندگی سر کند . سر به کوه و دشت می گذارد و زاهد وار عمر می ساید . آخر می دانی معشوق فقط در خیال زیباست .

" آخرین انار دنیا / بختیار علی /ترجمه آرش سنجابی / نشر افراز"

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد