معرفی کتاب و ...

معرفی کتاب

معرفی کتاب و ...

معرفی کتاب

خسرو روی پدر را کنار زد و دست به چشمهایش برد و گریست. غلام و سیدمحمد با دست خود، روی یوسف خاک ریختند و عمه زار می‌زد و می‌گفت: «شهید من همین جاست،‌ کاکای من همین‌جاست، کربلا بروم چه کنم؟».
اما زری از همه چیز دلش به هم خورده بود، حتی از مرگ
، مرگی که نه طواف، نه نماز میت و نه تشییع جنازه داشت. اندیشید روی سنگ مزارش هم چیزی نخواهم نوشت.
به خانه که آمدند چند نامه تسلی آمیز رسیده بود. از میان آنها تسلیت مک‌ماهون به دلش نشست و آن را برای خسرو و عمه ترجمه کرد.
«گریه نکن خواهرم. در خانه‌ت درختی خواهد رویید و درختهایی در شهرت و بسیار درختان در سرزمینت و باد پیغام هر درختی را به درخت دیگر خواهد رسانید و درختها از باد خواهند پرسید: در راه که می‌آمدی سحر را ندیدی».

سووشون – سیمین دانشور

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد