وقتی تنها دلخوشی آدم، تنها
همزبان آدم، تنها دوست آدم، تنها زن محبوب آدم، تنها عمر آدم، و اصلا همه
وجود آدم را ببرند آن طرف دنیا، دیگر نمیشود تحمل کرد. آخ که تصدقت
میروم. مبادا از نوشتن این مطالب ناراحت شوی، چون من خودم پس از این گریه،
و حالا آسودهتر شدهام. راحتتر شدهام، و
چه کمک بزرگی است این گریه، و مردها چه سنگدل میشوند وقتی گریهشان بند
میآید. ای خدایی که سیمین من تو را قبول دارد، من کم کم از همین لحاظ و
تنها به خاطر او هم شده میخواهم به تو عقیده پیدا کنم...
از نامههای جلال به سیمین، یکشنبه ۴ آبان 1331
" جلال و سیمین درحال درختکاری"