جای دوری نرفتهاند مُردهها
ماندهاند همینجا و
در سکوت
تماشا میکنند ما را
هر قدمی که برمیداریم
برمیدارند و
هر غذایی که میخوریم
میخورند و
هر جملهای که میگوییم
میگویند و
هر شب که میخوابیم
بیدار مینشینند و
از خواب که میپریم
برایمان آب میآورند و
میگویند چیزی نیست
خواب دیدهای
هنوز زندهای.
" محمّدحسن شهسواری، شب ممکن، نشرِ چشمه "
از کیسهای که جلوم گرفته بود چند تخمه برداشتم و گفتم: «جملههای قصار تا به حال هیچ محکوم به اعدامی را نجات نداده؟»
دوستم گفت: «نچ!» و ادامه داد:«جملههای قصاری که بعد از اعدام در دهان
اعدامیها گذاشتهاند فوقش توانسته آنها را جاودانه کند، ولی نتوانسته
نجاتشان بدهد.»
" بودای رستوران گردباد- حامد حبیبی- نشر چشمه "
اشک رازی ست
لبخند رازی ست
عشق رازی ست
اشک آن شب لبخند عشقم بود
قصه نیستم که بگویی
نغمه نیستم که بخوانی
صدا نیستم که بشنوی
یا چیزی چنان که ببینی
یا چیزی چنان که بدانی
من درد مشترکم
مرا فریاد کن ...
درخت با جنگل سخن می گوید
علف با صحرا
ستاره با کهکشان
و من با تو سخن می گویم
نامت را به من بگو
دستت را به من بده
حرفت را به من بگو
قلبت را به من بده
من ریشه های تو را دریافته ام
با لبانت برای همه لب ها سخن گفته ام
و دستهایت با دستان من آشناست ...
" احمد شاملو "
- چرا رنجم می دهی؟
- چون دوستت دارم.
آنگاه او خشمگین می شد.
- نه. دوستم نداری. وقتی کسی را دوست داریم، خوشی اش را می خواهیم نه رنجش را.
- وقتی کسی را دوست داریم، تنها یک چیز را می خواهیم: عشق را، حتی به قیمت رنج.
- پس، تو به عمد مرا رنج می دهی؟
- بله، برای این که از عشقت مطمئن بشوم.
"بارون درخت نشین - ایتالو کالوینو - مهدی سحابی "