معرفی کتاب و ...

معرفی کتاب

معرفی کتاب و ...

معرفی کتاب

امشب دلم می خواست تمام کوچه های دروس را تا بالای احتشامیه- خلاف جهت آب جوی ها – قدم بزنم و یک نفر برایم تعریف کند که چطور " قیاس " می تواند مفهموم پیدا کند در یک دنیای افلاتونی.و فکر می کنم به کلمه ی دلتنگی که در هیچ زبانی معادل فارسی ندارد و قشنگترین اتفاق بد دنیاست.چه حس بی کلامی است دلتنگی ! پر است از سکوت که انگار بعد چهارم آن است و وقتی می آید ، زندان سه بعدی بودنش را می شکند و بعد حس آشنای یک جور خلسه ی غریب...

ده روز کمتر از یک سال گذشته است.از من اگر بخواهی بدانی،خوب تر از تمام ماه های گذشته ام.آن قدر در این ماه ها فی البداهه زندگی کرده ام و فی البداهه نگاه کرده ام و فی البداهه خندیده ام و فی البداهه گفته ام و فی البداهه نوشته ام و فی البداهه راه رفته ام و در آغوش کشیده ام که ، دیگر یادم رفته قرار نیست برگردی.یادم رفته که- به قول آدم های خیلی خیلی عاقل- هر چیزی ، حتا نیامدن تو ، در زندگی حکمتی دارد ! و به قول همان شاعری که دوستش داری : " کاش دنیا این همه آدم عاقل نداشت ! "


" مرگ بازی- پدرام رضایی زاده "

http://www.facebook.com/frketab

می‌مونه یه حلوا هدیه صاحبان عزا به اهل قبور... این تنها شیرینی ضیافت مرگ ، عطر و طعمش دعاست ... روغن خوبم تو خونه داریم ... زعفرونم هست ... اما چربی و شیرینی ملاک نیست ... این حرمته که زنده‌ها به مرده هاشون می‌ذارن ... (ماه منیر و طلعت به گریه می‌افتند) اجرشم نزول صلوات و حمد و قل هوالله است ... فقط دلواپس آردم ... خاطر جمع نیستم ... می‌ترسم مونده باشه ...

" زنده یاد رقیه چهره آزاد- مادر - علی حاتمی "


جای دوری نرفته‌اند مُرده‌ها
مانده‌اند همین‌جا و
در سکوت
تماشا می‌کنند ما را
هر قدمی که برمی‌داریم
برمی‌دارند و
هر غذایی که می‌خوریم
می‌خورند و
هر جمله‌ای که می‌گوییم
می‌گویند و
هر شب که می‌خوابیم
بیدار می‌نشینند و
از خواب که می‌پریم
برای‌مان آب می‌آورند و
می‌گویند چیزی نیست
خواب دیده‌ای
هنوز زنده‌ای.

افسردگی مربوط به دورانی‌ست که خوش‌بینانه فکر می‌کنی گذشته را نمی‌توانی تغییر دهی، امّا آینده در دست‌های توست. در این مواقع است که انسان برای آن‌که ثابت کند وجود دارد، تمایل شدیدی به افسرده‌شدن پیدا می‌کند. امّا وقتی آینده چیزی نیست یا آن‌قدر نیست که تو فکر کنی رام در مشت تو قرار خواهد گرفت، مجالی برای افسردگی نمی‌ماند.

" محمّدحسن شهسواری، شب ممکن، نشرِ چشمه "



از کیسه‌ای که جلوم گرفته بود چند تخمه برداشتم و گفتم: «جمله‌های قصار تا به حال هیچ محکوم به اعدامی را نجات نداده؟»
دوستم گفت: «نچ!» و ادامه داد:«جمله‌های قصاری که بعد از اعدام در دهان اعدامی‌ها گذاشته‌اند فوقش توانسته آن‌ها را جاودانه کند، ولی نتوانسته نجات‌شان بدهد.»

" بودای رستوران گردباد- حامد حبیبی- نشر چشمه "


اشک رازی ست
لبخند رازی ست
عشق راز‌ی ست

اشک آن شب لبخند عشقم بود

قصه نیستم که بگویی
نغمه نیستم که بخوانی
صدا نیستم که بشنوی
یا چیزی چنان که ببینی
یا چیزی چنان که بدانی

من درد مشترکم
مرا فریاد کن ...

درخت با جنگل سخن می ‌گوید
علف با صحرا
ستاره با کهکشان
و من با تو سخن می ‌گویم

نامت را به من بگو
دستت را به من بده
حرفت را به من بگو
قلبت را به من بده
من ریشه ‌های تو را دریافته ‌ام
با لبانت برای همه لب ‌ها سخن گفته ‌ام
و دستهایت با دستان من آشناست ...

" احمد شاملو "


- چرا رنجم می دهی؟
- چون دوستت دارم.
آنگاه او خشمگین می شد.
- نه. دوستم نداری. وقتی کسی را دوست داریم، خوشی اش را می خواهیم نه رنجش را.
- وقتی کسی را دوست داریم، تنها یک چیز را می خواهیم: عشق را، حتی به قیمت رنج.
- پس، تو به عمد مرا رنج می دهی؟
- بله، برای این که از عشقت مطمئن بشوم.


"بارون درخت نشین - ایتالو کالوینو - مهدی سحابی "


کرم در پیله نمی دانست که پروانه خواهد شد، از پیله که بیرون آمد پروانه شد .
اگر یقین داری که پروانه میشوی، بگذار روزگار هرچقدر که می خواهد پیله کند ...

" سعید سعدی - هیچ از هیچ - نشر البرز فردانش "