معرفی کتاب و ...

معرفی کتاب

معرفی کتاب و ...

معرفی کتاب

آمون:ما قادریم اونها رو بکشیم برای همین هم میترسن به این میگن قدرت.
شیندلر:میترسند چون میدونن ما میتونیم بدون دلیل اونها رو بکشیم.اما این قدرت نیست قدرت یعنی این که ما همیشه دلیلی برای کشتن داشته باشیم.
چیزی که امپراطورها داشتن روزی مردی دز
دی کرد آوردنش پیش امپراطور خودش رو پرت کرد روی زمین و تقاضای عفو کرد خوب میدونست قراره اعدام بشه اما امپراطور اون رو بخشید به اون ادم بی ارزش اجازه داد بره ...به این می گن قدرت
این قدرته آمون! اگر اختیار کشتن رو داشته باشی اما ببخشی! این قدرته!

"فهرست شیندلر – استیون اسپیلبرگ"
صفحه فیس بوک


" توی ماشین بی خودی یاد حرف مهتاب می افتم که یک روز به من گفت: دلم برای فیلسوف ها می سوزد.
پرسیدم: چرا؟
گفت: برای این که یک عمر جان می کنند که بفهمند چی به چی هست و آخرش هم خیال میکنند که فهمیده اند، اما نفهمیده اند و همین طور می مانند تا بمیرند.
من پرسیدم : از کجا میدانی که نمی فهمند چی به چی هست؟
بعد خندید و گفت:
برای اینکه اگر میفهمیدند چی به چی هست دیگر فیلسوف نمی ماندند.

" عشق روی پیاده رو- مصطفی مستور "

صفحه فیس بوک


زیبایی تو

حرف ندارد

باید سکوت کرد

" محمدعلی بهمنی "

صفحه فیس بوک


درد را دیروز فهمیدی و متوجه شدی که به لذت ختم می‌شود.امروز هم آن را تجربه کردی و به آرامش رسیدی. به‌همین دلیل توصیه می‌کنم عادت به‌چنین چیزی نکنی، چون عادت به زیستن با آن، راحت است و نوعی داروی قوی به‌حساب می‌آید. در طول زندگی با ما همراه م

ی‌شود. در رنج مخفی است و در خطاهایی که عشق را در آن به‌خاطر شکست رویاهایمان مقصر می‌دانیم، وجود دارد. اگر درد چهره واقعی خود را نشان بدهد، همه را می‌ترساند، ولی زمانی که لباس قربانی را بر تن دارد، اغواگر است.. یا ترسو.. هرچه انسان بکوشد آن را طرد کند، ولی بازهم راهی برای بودن و عشق ورزیدن با آن می‌یابد و کاری می‌کند که بخشی از زندگی به‌حساب آید.

" 11 دقیقه - پائولو کوئیلو"
صفحه فیس بوک


به راستی زرتشت تندبادی است همه ی پستی ها را. و چنین اندرز می گوید دشمنانش را و همه ی آنهایی را که آب دهان پرتاب می کنند " در باد تف مکنید ! "

"چنین گفت زرتشت - نیچه "

صفحه فیس بوک


باباتو می شناختم! قدیما با آفتابه عرق میخورد، حالا ضای والضالین نمازشو قد اتوبانِ قم میکشه...

"رئیس - مسعود کیمیایی "

صفحه فیس بوک

چه تنهایی بیکرانی ست در این طلا
ماه شب ها، دیگر آن ماه نیست که آدم نخستین دید.
قرن های شب زنده داران
ماه را سرشار شراب های کهن کرده است.
نگاهش کن
آینه ی توست!

" خورخه لوئیس بورخس "

صفحه فیس بوک


همه‌ی ما مسافران، گم‌شدگانی هستیم که تا قیامت روی این کشتی می‌چرخیم. از کسانی رمیده‌ایم که مثل خود ما هستند. حتی گاهی اوقات از ما هم ناتوان تر و زخم خورده تر. اما با تمام این زخم هایی که از همه نوع می خوریم اگر به انسان اعتماد نکنیم چه‌کنیم؟ به چه موجودی اعتماد کنیم؟ آخر طبیعت به تنهایی چگونه می تواند ما را یاری دهد؟ مگر خدا به غیر از انسان ابزار دیگری هم دارد؟

" آخرین انار دنیا - بختیار علی "

صفحه فیس بوک

تو قبول داری گذشته که شامل دیروز هم می شود، در واقع پایان یافته است ؟ اگر جایی اثری از آن باقی مانده باشد،فقط به صورت جسمی خشک و بی روح می تواند باشد و نمی شود هیچ کلمه ای به آن نسبت داد،درست مثل همین بلور.درحقیقت ما الان چیزی درباره ی انقل
اب و سالهای قبل از آن نمی دانیم.همه ی سندها یا گزارش ها یا تحریف و یا نابود شده،همه ی کتاب ها بازنویسی شده،تصاویر دوباره نقاشی شده،ساختمان ها، خیابان ها،مجسمه ها تغییر نام پیدا کرده اند و همه ی تاریخ ها عوض شده اند و این جریان روز به روز و دقیقه به دقیقه ادامه دارد.تاریخ متوقف شده.تنها چیزی که وجود دارد، زمان حال پایان ناپذیره که در آن همیشه حق به جانب حزب است.

1984" – جرج ارول"
صفحه فیس بوک

«در آوریل 2011 دولت چین دستور داد که فیلم ها و داستان های خیالی یا آن هایی که واقعیت های جایگزین را نمایش می دادند ممنوع شود. این یک نشانه ی خوب برای چین است. این یعنی مردمانِ چین هنوز به جایگزین ها فکر می کنند و دولت چین مجبور می شود که آن
را ممنوع کند. ما این جا در امریکا با ممنوعیت سر و کار نداریم. چرا که سیستم مستقر حتی توانایی ما را برای خیال پردازی سرکوب کرده است. به فیلم هایی که هر روز می بینیم نگاه کنیم. همه چیز در آن ممکن است. می توان تصور کرد که یک شهاب سنگ به زمین می خورد و زندگی پایان می یابد و غیره و ذلک. اما انگار نمی توان پایان سرمایه داری را حتی در خیال متصور شد.» «بگذارید یک داستان از دوران کمونیسم برایتان بگویم. مردی از آلمان شرقی به سیبریا فرستاده شد تا آن جا کار کند. این مرد می دانست که سانسورچی ها نامه هایش را می خوانند. به همین خاطر با دوستانش قراری گذاشت. گفت که اگر نامه ای که از من می گیرید با جوهر آبی نوشته شده باشد یعنی آن چه که من در نامه نوشته ام درست است. اگر با جوهر قرمز نوشته باشم نادرست. بعد از یک ماه، دوستانش اولین نامه را از طرف وی دریافت کردند. همه ی متن با جوهر آبی نوشته شده بود. در نامه آمده بود: «این جا همه چیز عالی است. مغازه ها پر از غذاهای خوشمزه است. سینماها فیلم های خوب غربی پخش می کند. آپارتمان ها بزرگ و مجلل است. اما تنها چیزی که این جا نمی توان خرید، جوهر قرمز است.» خب این شیوه ی زندگی ماست. ما از همه آزادی هایی که می خواهیم برخورداریم. اما آن چه نداریم جوهر قرمز است. یعنی زبانی نداریم که که با آن بتوانیم عدمِ آزادی مان را بیان کنیم. آن شکلی که ما یاد گرفته ایم درباره ی آزادی صحبت کنیم، جنگ برای آزادی را مقابل تروریسم قرار می دهد. این، معنای واقعی آزادی را تحریف می کند. و شما اشغال کنندگان وال استریت دارید آن کار بزرگ را انجام می دهید: شما دارید جوهر قرمز را به ما می دهید.»

" اسلاوی ژیژک - سخنرانی در وال استریت "
صفحه فیس بوک


باد که می آید

خاک نشسته بر صندلی بلند می شود
می چرخد در اتاق
دراز می کشد کنار زن
فکر می کند
به روزهایی که لب داشت


" گروس عبدالملکیان"

صفحه فیسبوک


چطور میتونی به مردی اعتماد کنی که هم کمربند میزنه و هم بند شلوار میپوشه ؟
این مرد حتی به شلوار خودش هم اطمینان نداره

"روزی روزگاری در غرب (Once Upon a Time in the West 1968)"

صفحه فیسبوک


یک روز از سر بی کاری به بچه های کلاس گفتم انشایی بنویسند با این عنوان که فقر بهتر است یا عطر؟ قافیه ساختن از سرگرمی هایم بود. چند نفری از بچه ها نوشتند فقر. از بین علم و ثروت همیشه علم را انتخاب می کردند. نوشته بودند که فقر خوب است چون چشم

و گوش آدم را باز می کند و او را بیدار نگه می دارد ولی عطر، آدم را بیهوش و مدهوش می کند. عادت کرده بودند مجیز فقر را بگویند چون نصیبشان شده بود. فقط یکی از بچه ها نوشته بود، عطر. انشایش را هنوز هم دارم. جالب بود. نوشته بود عطر حس هاس آدم را بیدار می کند که فقر آن را خاموش کرده است.

" رویای تبت-فریبا وفی "
صفحه فیسبوک


موبد: باید به سراسر ایران ‌زمین، پندنامه بفرستیم.
زنِ آسیابان: پندنامه بفرست ای موبد، اما اندکی نان نیز، بر آن بیفزای. ما مردمان از پند سیر آمده‌ایم، و بر نان گرسنه‌ایم!

"مرگ یزدگرد – بهرام بیضایی"

صفحه فیسبوک


بابا گفت هر درسی که بهت میدهند سرِ جایَش ؛ اما فقط یک گناه وجود دارد ،فقط یکی . آن هم دزدی است.هرگناهِ دیگری صورت دیگرِ دزدی است. حرفم را می فهمی ؟
بابا گفت : وقتی مردی را بکشی ، زندگی را از او دزدیده ای .حق زنش را برای داشتن شوهر دزدیده ای ،همین طور حق بچه هایش را به داشتن پدر.وقتی دروغ بگویی ،حق طرف را برایِ دانستن راست دزدیده ای.وقتی کسی را فریب دهی ، حق انصاف و عدالت را دزدیده ای .

" بادبادک باز- خالد حسینی"

صفحه فیسبوک


یک زن قادر است خیلی چیزها را با دستهایش بیان کند یا اینکه با آن ها تظاهر به انجام کاری کند، در حالی که وقتی به دست های یک مرد فکر میکنم، همچون کنده ی درخت بی حرکت و خشک به نظرم می رسند.دست های مردان فقط به درد دست دادن، کتک زدن ، طبیعتا تیر

اندازی و چکاندن ماشه ی تفنگ و امضاء میخورند... اما به دستان زنان در مقایسه با دست های مردان به گونه ای دیگر نگاه کرد: چه موقعی که کره روی نان می مالند و چه موقعی که موها را از پیشانی کنار میزنند .

"عقاید یک دلقک- هانریش بل"
صفحه فیسبوک


همان کسی که آنروز
شاخه گلی به تو هدیه داد
امروز نشانی کوچه شان را
اشتباهی می گوید
اشتباهی در کار نیست
اینطور باید باشد

وقتی شاخه گلی را هدیه می گیری
و راه را درست نمی دانی
و اشتباه در اشتباه باشد

" بیژن جلالی "
صفحه فیسبوک


همیشه چهارشنبه را دوست داشته ام.شاید به این خاطر که چسبیده است به تعطیلاتِ آخرِ هفته.اما عجیب این است که هرچه به سمت عصر جمعه میروم بیشتر دلم میگیرد.انگار لذت خود تعطیلات از لذت انتظاری که در چهارشنبه برایشان میکشم کم تر است.انگار لحظات قبل از خوشی ها از خود خوشی ها دلپذیرترند ...

" چند گزارش کوتاه درباره ی نوید و نگار – مصطفی مستور"
صفحه فیسبوک


هر زنی رازی است. ازدواج، کشف راز نیست، معماری این راز است. برای بچه مسلمان هایی مثل ارمیا این معماری پیچیده تر است. یعنی راز پیچیده تر است. به دلیل چشم و گوش بسته شان. اصلا سر همین است که شیخ صنعان عاشق دختر ترسا می شود. وگرنه کار عشق که دخ

لی به دین ندارد! سهل و ساده می رفت و عاشق یک دختر متدین متشرع می شد –مثلا صبیه ی استادش شیخ کنعان!- با مهریه چهارده سکه ی بهار آزادی و یک حواله ی حج عمره... چه فرقی می کرد؟ اما شیخ صنعان نرفت سراغ صبیه ی شیخ کنعان. او با عشق ش به دختر ترسا، راز را پیچیده تر می کند و این یعنی معماری پیچیده تر. این جوری یک راز تبدیل به دو راز می شود. هم زن و هم ترسا.این یعنی یک معماری دو بعدی که قطعا زیباتر است از معماری یک بعدی.اگر نمی دانستید بدانید که شیرین هم اهل ارمن بوده است.یعنی فرهاد ,عاشق دو راز شده بود.عاشق که نه, گرفتار.

" بیوتن - رضا امیرخانی"
صفحه فیسبوک


پدر نر بود
مادر را ماده می دید
ماده گرایی پدر کار دستش داد
ما ده نفر شدیم
حالا دنیا بگوید ماده اساس است
من باور نمی کنم

اساس خدابیامرز پدرم بود!

" ملخ های حاصلخیز - اکبر اکسیر"
صفحه فیسبوک