نایی: (خطاب به باشو) سیاه که هیسی، لالم که هیسی، اسمم که ناری... هر آدمی زایی یه اسمی داره، اونی که ناره غول صحرایه!
باشو غریبه ی کوچک - بهرام بیضایی
یادت باشد: دیگران را آزاد بگذار، آزاد در پذیرفتن تو ...آزاد در روی برگردانیدن از تو!
با خود تکرار کن: همیشه فردایی وجود دارد!
مطمئن باش: اگر به خودت ایمان داشته باشی هیچ چیز مانع راهت نیست.
یادت باشد: عفو و بخشش نیکوست، اما فراموش کردن، نی
باور کن: شکست نخوردن هرگز به معنای پیشرفت نیست.
هرگز تصمیم تان را پیشاپیش اظهار نکنید!
بهتر است برای یک روز هم که شده "شیر باشید" تا آنکه برای همه سال های زندگیتان "گوسفند" باشید!
بهترین روش برای خوشحال کردن خود آن است که دیگر را خوشحال کنید.
به خاطر بسپار: خشم بادی است که چراغ ذهن را خاموش میکند!
یادت باشد: در ازای هر 10 دقیقه خشمگین شدن ، ششصد ثانیه شادی را از دست می دهی !
لطفا گوسفند نباشید - محمود نامنی
سرتاسر بدن شما چیزی جز اندیشه
های شما نیست...یعنی آنطور که شما خود را می بینید.اگر زنجیرهایی که بر روی
افکار شماست بشکنید،زنجیرهای جسم شما نیز از هم می گسلد...
پرنده ای به نام آذرباد / ریچارد باخ / سودابه پرتوی
سلام، خداحافظ
چیزی تازه اگر یافتید
بر این دو اضافه کنید
تا بل
باز شود این در گم شده بر دیوار...
" حسین پناهی"
چشم شیطون کر توپ توپم، این مال
و منال مفتی همچین هلو برو تو گلو گیر نیومد، حاصل یه عمر جوب گردیه،
آقامون ظروف چی بود خودمون شدیم جوب چی، آقا مجید ظروف چی، جوب چی، میخه
زنگ زده، زنجیر زنگ زده، تارزانه زنگ زده، ساعته زنگ زده، حواستو جمع کن
ساعت زنگ زده دیگه زنگ نمی زنه چون زنگاشو زده!!!
سوته دلان - علی حاتمی
پدر خیال میکرد آدم وقتی در حجره خودش تنها باشد تنهاست. نمیدانست که تنهایی را فقط در شلوغی میشود حس کرد!
"سمفونی مردگان - عباس معروفی "
برناک این دنیا بهشت نیست، مگر نه ؟
برناک لبخندی زده گفت:
تو هنوز مشغول آموختن هستی،آذرباد.
از اینجا به بعد چه می شود؟ما کجا خواهیم رفت؟ آیا بهشتی وجود ندارد؟
نه آذرباد،چنین جایی نیست.بهشت زمان و مکان نیست.بهشت به سرحد کمال رسیدن است.برناک ل
بله من سرعت را دوست دارم.
" تو وقتی به حد کمال سرعت برسی به بهشت نزدیک خواهی شد و این سرعت هزار
کیلومتر در ساعت یا یک میلیون کیلومتر و یا سرعت مافوق نور نیست.زیرا تعیین
حد با محدودیت یکی است و در مرحله ی کمال محدودیت وجود ندارد.سرعت کامل
یعنی رسیدن به آنجا که می خواهی ! "
پرنده ای به نام آذرباد / ریچارد باخ / سودابه پرتوی
صفحه فیس بوک
می گفتند روبه روی خانه اش
ایستاده بود و توی کیف کوچکش دنبال کلید در می گشته، که موج انفجار، یا
شاید یک ترکش سرگردان، سرش را پرت می کند وسط خیابان.شاید آژیر خطر را
نشنیده بود یا در همان چند ثانیه ی آخر با خودش زمزمه کرده بود که این بار
هم ن
"مرگ بازی – پدرام رضایی زاده- نشر چشمه "
صفحه فیس بوک
یک زمانی پسر پادشاهی بود که
عاشق چهره ای شده بود که روی دیوار نقش می بست . چهره ای که ندیده بودش اما
طرح دورش را روی دیوار دیده بود . کاخ پادشاهی را ترک می کند . لباس
پادشاهی را می نهد و شال و کلاه می کند و سوار بر اسب ، دور دنیا را به دنب
غروب پادشاه عاشق پیشه خود را در آینه می بیند و می
فهمد که عاشقی چه به روزش آورده . آن گاه است که جبر زمانه را می فهمد . شب
به خانه ی معشوق می رسد . پیش از ورود به خانه از رنج پیری زانوانش می
لرزند . تردید می کند به رفتن . شک می کند که داخل شود و تصویر حقیقی را
ببیند یا به همان نقش توی ذهنش دلخوش باشد و با یادش زندگی کند . تا می
خواهد درب خانه را بکوبد باز هم زانوانش می لرزند . تردید نمی کند . تصمیم
می گیرد که بازگردد و با همان طرح دور توی ذهنش زندگی کند . باز هم توی
خیال زندگی را پیش ببرد و مثل همان روزگار که عاشق آن تصویر بود زندگی سر
کند . سر به کوه و دشت می گذارد و زاهد وار عمر می ساید . آخر می دانی
معشوق فقط در خیال زیباست .
" آخرین انار دنیا / بختیار علی /ترجمه آرش سنجابی / نشر افراز"
عشق به دیگری ضرورت نیست، حادثه است.
عشق به وطن ضرورت است، نه حادثه.
عشق به خدا ترکیبی ست از ضرورت و حادثه
" یک عاشقانه ی آرام - نادر ابراهیمی "
بی شعور ها:
از دیگران انتظار دارند که عیش آنها را فراهم آورند
هرکسی را که به اندازه کافی احمق باشد برده خود می کنند
از اینکه بیشعور دیگری بخواهد برده ی آنها را از چنگشان بقاپد واهمه دارند
همیشه آماده ی ترساندن هستند
همیشه می کوشند که در تجا
بیشعوری – خاویر کرمنت – محمود فرجامی
زندگی، بازی شطرنجی است
که تمامش دو کلام کوتاه است:
«کیش، مات»
تا کجا می شود از «کیش» گریخت؟!
"محمدرضا عبدالملکیان "
همین که کسی بخواهد کاری کند - هر کاری، درهر زمینهای - نبودن آزادی و وجود فشار و خفقان را احساس میکند.
مردم ما از این همه پاک بیخبرند. زیرا به عمل دست نمیزنند. دست به کوچکترین عملی نمیزنند.
" یادداشتهای شهر شلوغ - فریدون تنکابنی "
هیچ خطاکاری، بدتر از خطاکار
دانا نیست. به جای شرمساری و پشیمانی، میکوشد شما را با دلیل و منطق مجاب
کند که کارش درست بوده یا دست کم علتی داشته است.
" یادداشتهای شهر شلوغ - فریدون تنکابنی "
پاول (Michael Sheen): من هیچ وقت نتونستم بفهمم که چه کسایی عتیقه می خرن و این چیزا به چه دردشون می خوره.
آینز (Rachel McAdams): کسایی که تو گذشته زندگی می کنن، کسایی که فکر می کنن اگه زود تر به دنیا می اومدن خوشبخت تر بودن.
پاول: قبول دارم. نوستالژی یک جور فراره، فرار از درد های امروز.
نیمه شب در پاریس –وودی آلن
از کامیونی گفتم که سر کوچه پارک کرده بود.
«پشتش نوشته بود. نگرد! نیست.»
مامان گفت: «منظورش تریاک است.»
جاوید به آشپزخانه رفت.
«عدالت است.»
عدالت از کلمات محبوبش بود. با خودش چند تا لیوان آورد و روی میز گذاشت.
سرفه کرد و طول کشید دوباره به حرف بیاید.
«منظورش عشق است.»
رویای تبت-فریبا وفی
صفحه فیس بوک
کم کم یاد خواهی گرفت
تفاوت ظریف میان نگهداشتن یک دست و زنجیر کردن یک روح را
اینکه عشق تکیه کردن نیست و رفاقت، اطمینان خاطر
و یاد میگیری که بوسهها قرارداد نیستند
و هدیهها، معنی عهد و پیمان نمیدهند.
کم کم یاد میگیری
باید باغ ِ خودت را پرورش دهی به جای اینکه
منتظر کسی باشی تا برایت گل بیاورد
یاد میگیری که میتوانی تحمل کنی
که محکم باشی پای هر خداحافظی
یاد میگیری که خیلی میارزی
" خورخه لوئیس بورخس "
سلام بر گوساله عزیزم
ای
پسر جان، هیچ می دانی که ما گاو ها چقدر گوساله بودیم؟ یادت می آید که من
چقدر حرف های احمقانه به تو گوساله می گفتم؟ آه... من چقدر در احمقی فرو
رفته بودم، آخ... ببخشید.
بله ... من چقدر در احمقی فرو رفته بودم و چقدر نا آ