چرا این آینهها ما را آنقدر پیر نشان میدهد
شاید ما به راستی پیر شدهایم
کسی جواب ما را نخواهد داد
هرکس لب بگشاید
زود
خیلی زود سنگ میشود و سپس در
«احمدرضا احمدی- ساعت ۱۰ صبح بود- نشر چشمه»
ماهی سیاه کوچولو گفت:” نه مادر
، من دیگر از این گردش ها خسته شده ام ، می خواهم راه بیفتم و بروم ببینم
جاهای دیگر چه خبرهایی هست. ممکن است فکر کنی که یک کسی این حرفها را به
ماهی کوچولو یاد داده ، اما بدان که من خودم خیلی وقت است در این فکرم.
" ماهی سیاه کوچولو - صمد بهرنگی "
چقدر این دوستداشتنهای بیدلیل
خوب است
مثل همین باران بیسوال
که هی میبارد ....
که هی اتفاقا آرام و
شمرده
میبارد...
" سیدعلی صالحی "
دنیا مثل ماشینی هست که ما همه قطعاتشیم. اگر یکی از ما نباشه
این ماشین دیگه کار نمی کنه.
پس قطعا دلیلی هست که من بوجود آمدم.
Hugo - مارتین اسکورسیزی
در اتاق استراحت یا در راهرو
دانشجویان پسر و دختر روپوش سفید بر تن دور یکی از پزشکان دون پایه حلقه
زده بودند و بین آنها دختری بود که موهای طلایی اش از زیر کلاهش می
گریخت؛تنها و تنها دختری که درآن سن وسال برای ما وجود دارد،تنها و تنها
دختر خی
تابستان در بادن بادن - لئونید تسیپکین - بابک مظلومی
آن قدر زیاد خوابت را دیدهام
آن قدر زیاد با
سایهات راه رفته ام، حرف زدهام
آن قدر سایهات را دوست داشتهام
که
دیگر چیزی از خودت برایم باقی نمانده...
آذرباد درباره ی موضوعات بسیار
ساده سخن گفت.درباره ی اینکه یک پرنده باید پرواز را بیاموزد، و آزادی در
نهاد اوست و باید محدودیت ها را پشت سر بکذارد.
صدایی از میان جمع برخاست: " پشت سر گذاشته شود؟حتی اگر قانون جامعه باشد؟"
آذرباد گفت : " تنها
یک روز رزمیار نزد آذرباد آمد و گفت: " شاگردها همه می گویند که تو اگر
موجود شگفت انگیزی نباشی پس هزار سال از زمانه ی ما پیشرفته تری! "
آذرباد آهی کشید.افسوس،آنها هنوز او را خوب درک نکرده بودند.با خود می اندیشید:
" وقتی کسی هدفی غیر از آنکه همه دارند دنبال کند،یا می گویند خداست و یا شیطان "
"پرنده ای به نام آذرباد / ریچارد باخ / سودابه پرتوی"
این جمله را همیشه سرلوحه همه ی بوقها و شعارها و سخنرانی هایتان قرار دهید که : " وقت کم است و ما تا می توانیم باید خدمت کنیم."
و خودتان هر لحظه به خاطرداشته باشید که : " فقط دو سال فرصت داریم تا بارمان را برای همه ی عمر ببندیم."
دموکراسی یا دموقراضه(اصول حکومت داری) - سیدمهدی شجاعی
کلمات همیشه این قدرت را ندارند
که آدمهای خیلی خوشحال یا خیلی غمناک را ارضا کنند، زیرا آخرین بیان
خوشحالی زیاد و غم زیاد سکوت است.
" دشمنان - آنتوان چخوف - سیمین دانشور "
گاهی می خندم
گاهی گریه می کنم
گریه اما بیشتر اتفاق می افتد
به هر حال آدم
یکی از لباس هایش را بیشتر دوست دارد...!
* * * *
چطور میشود قلبی را پنهان کرد
که اینهمه عاشق است
خبر مرگت را که آوردند
تو نبودی
هر بادی که میگذشت
پردهی دلم را تکان میداد
تو مردهای
و من هنوز
نگران چین پیشانیات هستم.
"غلامرضا بروسان "
14 آذر سال 90 بود که غلامرضا بروسان و همسرش الهام اسلامی به همراه دختر
کوچکشان لیلا در سانحه رانندگی کشته شدند.حالا امروز 14 آذر است.
یاد و خاطره این دو شاعر جوان کشور را گرامی می داریم.
چه سرگردان است این عشق
که باید نشانیاش را
از کوچههای بنبست گرفت
چه حدیثی است عشق
که نمیپوسد و افسرده نیست
حتی آن هنگام
شود.
" احمدرضا احمدی "
تاریک ترین زمان شب درست قبل از سپیده دم است.
و من به شما قول می دهم که سپیده دم فراخواهد رسید.
شوالیه تاریکی – کریستوفر نولان
این گوشی لعنتی کجاست؟خدا کند
زیر تخت باشد.خدا را شکر...برای یک بار هم که شده همان جایی است که فکر می
کردم.از توی پاکت نامه قلب های ریز بیرون می ریزد.کلیک می کنم،اشکان است
کلیک می کنم؛ " دیگه نمی تونم تحمل کنم خداحافظ. " نه ! اشکان،امروز نه
" نگران نباش- مهسا محب علی "
خواب بودی که سینه خیز نوشتم
تاریکی ِ اتاق ، تمام اش نکرد
خواب بودی وَ روی کاغذها ،
تکرار ِ قتل ها وُ آینه ها بود
اما ،
این گوشه از جهان که بی خبرم می کند
خطّی از خون ِ این خیابان ها ،
برای چند لحظه فراموش می شود
در را می بندیم
تا نشنویم ، نبینیم
چند سالمان شده آخر که هرچه غمگین تریم
کمتر می شود بتوانیم ، درست حسابی ، تمیز ، گریه کنیم ...
جایی در پوست ات مثل گوزن ، فرو می روم
وَ فکر می کنم که سرنوشت مان این نیست
باید به فکر ِ تعمیر ِ ساعتی باشیم
که از بس به فکر ماست ،
صبح ها
بیدار باش اش را
نمی زند
" پگاه احمدی "
شب ها من پیش آبجی منیژه می
خوابم.روی پشت بام.منیژه هفتاد و پنج تا ستاره دارد.من چهل و دوتا.تا یک
ستاره جدید پیدا می کنیم آبجی زود آن را برمی دارد برای خودش.منیژه همه ی
ستاره های گنده و پرنور را برداشته است برای خودش.شب ها وقتی می خواهیم بخو
" تهران در بعد از ظهر - مصطفی مستور "
ساده ترین پرسش ها, ژرف ترین آن ها هستند.
کجا به دنیا آمدید؟
خانه تان کجاست؟
به کجا می روید؟
چه می کنید؟
هرازچنگاهی درباره این ها بیندیشید و ببینید که پاسخ هایتان تغییر می کند.
**
صرف نظر از اینکه چقدر شایسته و لایق هستید , تا زمانی که نتوانید زندگی
ای بهتر را در خیال خود بپرورانید و به خودتان اجازه ی داشتن آن را ندهید,
به آن دست نخواهید یافت.
حرف که می زنی انگار
سوسنی در صدایت راه می رود
حرف بزن
می خواهم صدایت را بشنوم
تو باغبان صدایت بودی
و خنده ات دسته ی کبوتران سفیدی
تورا دوست دارم
چون صدای اذان در سپیده دم
چون راهی که به خواب منتهی می شود
تو را دوست دارم چون آخرین بسته سیگاری در تبعید
تو نیستی
و هنوز مورچه ها شیار گندم را دوست دارند
و چراغ هواپیما در شب دیده می شود
عزیزم!
هیچ قطاری وقتی گنجشکی را زیر می گیرد
از ریل خارج نمی شود
و من گوزنی که می خواست
با شاخ هایش قطاری را نگه دارد
غلامرضا بروسان