همه مشغول کاری هستند که تکراری
است یعنی یک بار-در سال های دور یا نزدیک-انجام شده،اما شاید خوب انجام
نشده و برای همین هم دوباره باید انجامش داد.یعنی باید باز هم مرده ها را
برگرداند به سرجاهاشان،یعنی به قبرهای خیسشان که – بی نظم و ترتیب و بی
مردگان باغ سبز- محمدرضا بایرامی
تا دوست داری ام
تا دوست دارمت
تا اشک ما به گونه هم می چکد ز مهر
تا هست در زمانه یکی جان دوستدار
کی مرگ می تواند
نام مرا بروبد از یاد روزگار ؟
بسیار گل که از کف من برده است باد
اما من غمین
گلهای یاد کس را پرپر نمی کنم
من مرگ هیچ عزیزی را
باور نمی کنم
می ریزد عاقبت
یک روز برگ من
یک روز چشم من هم در خواب می شود
زین خواب چشم هیچ کسی را گریز نیست
اما درون باغ
همواره عطر باور من در هوا پر است
" سیاوش کسرایی "
ده روز کمتر از یک سال گذشته
است.برایت می نویسم که یادت نرود.که انگار بعضی حرف ها را هر قدر هم که
تکرار کنی،باز در فاصله ها گم می شوند نمی رسند به جایی که باید.بنویسم که
دارم عادت می کنم به این کوه ها و جنگل ها و ابرها و خاک و هوایی که نشست
" مرگ بازی- پدرام رضایی زاده "
می خواهم
گوش باد را بگیرم
که این همه دور موهایت نپیچد
وبا زندگی ام بازی نکند.
تو هم کاری بکن
مثلا دکمه پیراهنت را ببند
و فکر کن پیاده رو خیس است
" غلامرضا بروسان "
«پدرم در مرادآباد به دنیا آمد و
در مرادآباد مرد. اما هرگز نایت کلاب ندید. ندید چطور در دانسینگها
چراغها رقص نور میکنند و مردان و زنان در هم وول میخورند. پدرم مرد و
شلوارک داغ ندید. چراغ خواب قرمز ندید. مرد و چشمش به پردۀ سینما نیفتاد.
در مرادآباد وقتی به پدرم گفتم عاشق شدهام، هیچ نگفت. وقتی جزییات روح
مهتاب را برای او شرح دادم، هیچ نگفت. وقتی گفتم مهتاب از سوسن، دختر
عباسآقا قشنگتر است، گفت: مگر عباس آقا دختر دارد؟ پدرم هیچوقت عاشق
نشد. حتی عاشق مادرم نبود، اما او را دوست میداشت. خیلی دوست میداشت.
وقتی مادرم خانۀ عالیه خانم روضه میرفت، پدرم مثل گنجشکی که جوجهاش را با
گلوله زده باشند، بال بال میزد. میان اتاقها قدم میزد و کلافه بود تا
مادرم برگردد.»
" چند روایت معتبر -مصطفی مستور "
می بویمت
چون لاله ای که در کنارم
آتش گرفته است
کنارم بنشین
پهلو تهی مکن
بی تکیه گاه درگذرم
از تو ...
" شیون فومنی "
وقتـی آدم یک نفر را دوســـت
داشته باشد بیشتر تنـهاست. چون نمیتواند به هیچ کس جز به همان آدم بگوید
که چه احساسی دارد. و اگر آن آدم کسی باشد که تو را به سکوت تشویق میکند،
تنهایی تو کامل میشود...!
"سمفونی مردگان - عبّاس معروفی "
ممکن است راهی که می رود درست نباشد اما مهم این است که راه می رود – در عصری که بسیاری همچو او نشسته اند .
"آتش بدون دود(هرگز آرام نخواهی گرفت) - نادر ابراهیمی"
اگر وارد نمی شوی پس به جایی که
از آن آمده ای برگرد. پیدا کردن راه برگشت آن قدرها برایت سخت نیست
بنابراین نگرانش نباش. مشکلی پیدا نمی کنی. بعد به دنیایی برمی گردی که از
آن آمده ای٬ به زندگی ای که داشته ای. انتخابش کاملا با توست. هیچ کس
مجبورت نمی کند این کار یا آن کار را بکنی. اما اگر وارد شدی برگشتن دیگر
آسان نیست.
" کافکا در ساحل – هاروکی موراکامی – گیتا گرکانی "
روی صندلی کنار راهرو ساختمان
نشسته بود.همان طور که از بالای عینک مطالعه اش به من نگاه می کرد،گفت: "
یادت می آد اون نامه هایی رو که ازپاریس برام می نوشتی؟خوبه که هنوز همه
شونو دارم.در عرض سه ماه نودتا نامه برام فرستادی."
دکتر نون خنده ی تلخی
ملکتاج به طعنه گفت: "یعنی حتی وقتی
یواشکی مثل دزدا، می آی اتاقم و توی خواب پیشونیمو می بوسی،دروغه؟می خوای
بگی دهنت بوی بد نمیده ، و بوی گند مشروب اتاقو بر نمی داره؟ "
آقای
مصدق دکمه ی کتش را باز کرد.خندید و گفت: " راست میگه دیگه.محسن،یعنی اینم
دروغه؟ پس یه بارکی بزن زیر همه چیز و خودتو خلاص کن! بگو اصلا مصدق هم
نمی شناسم ! شادروان دکتر فاطمی رم نمی شناسم ! قول ندادم.مصاحبه نکردم.تو
که داری همه چیز رو حاشا می کنی،اینم حاشا کن ! تو که زدی زیر همه چیز، زیر
اینم بزن دیگه ! "
" دکتر نون همسرش را بیشتر از مصدق دوست دارد / شهرام رحیمیان "
نایی: (خطاب به باشو) سیاه که هیسی، لالم که هیسی، اسمم که ناری... هر آدمی زایی یه اسمی داره، اونی که ناره غول صحرایه!
باشو غریبه ی کوچک - بهرام بیضایی
یادت باشد: دیگران را آزاد بگذار، آزاد در پذیرفتن تو ...آزاد در روی برگردانیدن از تو!
با خود تکرار کن: همیشه فردایی وجود دارد!
مطمئن باش: اگر به خودت ایمان داشته باشی هیچ چیز مانع راهت نیست.
یادت باشد: عفو و بخشش نیکوست، اما فراموش کردن، نی
باور کن: شکست نخوردن هرگز به معنای پیشرفت نیست.
هرگز تصمیم تان را پیشاپیش اظهار نکنید!
بهتر است برای یک روز هم که شده "شیر باشید" تا آنکه برای همه سال های زندگیتان "گوسفند" باشید!
بهترین روش برای خوشحال کردن خود آن است که دیگر را خوشحال کنید.
به خاطر بسپار: خشم بادی است که چراغ ذهن را خاموش میکند!
یادت باشد: در ازای هر 10 دقیقه خشمگین شدن ، ششصد ثانیه شادی را از دست می دهی !
لطفا گوسفند نباشید - محمود نامنی
سرتاسر بدن شما چیزی جز اندیشه
های شما نیست...یعنی آنطور که شما خود را می بینید.اگر زنجیرهایی که بر روی
افکار شماست بشکنید،زنجیرهای جسم شما نیز از هم می گسلد...
پرنده ای به نام آذرباد / ریچارد باخ / سودابه پرتوی
سلام، خداحافظ
چیزی تازه اگر یافتید
بر این دو اضافه کنید
تا بل
باز شود این در گم شده بر دیوار...
" حسین پناهی"
چشم شیطون کر توپ توپم، این مال
و منال مفتی همچین هلو برو تو گلو گیر نیومد، حاصل یه عمر جوب گردیه،
آقامون ظروف چی بود خودمون شدیم جوب چی، آقا مجید ظروف چی، جوب چی، میخه
زنگ زده، زنجیر زنگ زده، تارزانه زنگ زده، ساعته زنگ زده، حواستو جمع کن
ساعت زنگ زده دیگه زنگ نمی زنه چون زنگاشو زده!!!
سوته دلان - علی حاتمی